نتایج جستجو برای عبارت :

.*. ازون شبا .*.

دانشمندان سازمان ملل متحد اعلام کردند لایه ازون، که از زمین در برابر تشعشعات زیانبار خورشید حفاظت می‌کند، رو به ترمیم و بهبود است.
در این تصاویر بزرگترین حفره در لایه ازون را بر فراز قطب جنوب در سال های ۱۹۷۹، ۱۹۸۷، ۲۰۰۶ 
ادامه مطلب
حتماً تاکنون بارها شنیده‌اید
که لایه ازون سوراخ شده است اما کمتر کسی می‌داند که این عارضه زیست محیطی
چگونه بر اقلیم زمین تاثیر می‌گذارد. یک مطالعه جدید، اثرات سوراخ لایه
ازون بر تغییرات آب و هوایی را بررسی کرده است.
ادامه مطلب
کانال آوردم براتون خاص پستاش ازون خوشمزه هاست 
مدیرش ازون باحالاست 
------------------------------------------
سلام به همه عشقولیا یه کانال زدیم عالیییی
قنادی شیرینی پزی به سبک فوق العاده حرفه ای 
زود باشید عضو شید از دستتون در نره (;
کانال در آپ روبیکا موجود می باشد و هیچ شعبه ای دیگری ندارد
narsis_cake@

برشتوک های خوشمزه
ارتعاش ارتعاش که میگن به چشم دیدم
ازون روزا بود که هوا ابری رعد و برق و صاعقه و... 
پدر جان که زدن بیرون و بسیار عصبانی خفن ازون نوعی که گفتم تا ۱هفته حداقل ادامه داره...
دیدم هرچی پای حرفای و گریه های مامی بشینم هی چیزای جدید یادش میاد
اومدم تو اتاق موزیک گذاشتم صداشم بلند کردم شروع کردم به رقصیدن جلوی ایینه ( دخترا موقع قر دادن باید خودشونو ببینن :)) ) بعد از دقایقی مامی هم ملحق شد
یه ربع بعد پدر با روی خوش اومد خونه و انگار نه انگار چیزی بوده... و
دانشمندان سازمان ملل متحد اعلام کردند لایه ازون، که از زمین در برابر تشعشعات زیانبار خورشید حفاظت می‌کند، رو به ترمیم و بهبود است.
در این تصاویر بزرگترین حفره در لایه ازون را بر فراز قطب جنوب در سال های ۱۹۷۹، ۱۹۸۷، ۲۰۰۶ و ۲۰۱۱ مشاهده می کنید.
به گزارش BBC، برای نخستین بار طی سی و پنج سال گذشته، پژوهشگران تایید کرده‌اند که لایه ازون، که در برخی نقاط کره زمین به طرز خطرناکی کاهش یافته بود، نشانه‌هایی از بهبود نشان می‌دهد. به گفته پژوهشگران، د
حس می کنم یه کاسه لوبیای مونده و له شدم. شایدم یه لیوان چای که ۴۸ساعت از تازه دم بودنش گذشته، ازون چاییهایی که وقتی می خوری دل پیچه می گیری.
امروز ازون روزایی بود که تختمو بغل کردم و تصمیم گرفتم بقیه ی ساعات روزو رفیقش باشم. 
هیچ داستانی نیست که نوک قلبمو به رقص دربیاره. هیچ داستانی نیست که بخوام زندگیش کنم. دلم می خواست به جای گشتن به دنبال یه راه گریز مناسب، خودم زندگی هیجان انگیزتری داشتم.
این حجم از منفعل بودن خسته کنندست. اینطور وقتا دقیقه
به معنای واقعی کلمه
اعتقاد دارم
که اگه یه آدم، از ته دلش، به خاطر ظلمی که بهش شده، و توی اون لحظه واقعا همه تلاشش رو کرده و کاری دیگه ازش برنمیاد، آهی بکشه، خدا صداش رو میشنوه. و به حقش میرسونتش.
و اعتقاد دارم اگه کسی به تو بدی کنه (خوبی که اجرش رو حتما میگیری) حتما حتما اینقدر زنده میمونه که عین اون لحظه براش تکرار بشه و اونجا یاد تو میفته.
توی این هفته دو نفر، که یکی 17 سال قبل و دیگری حدود یازده سال قبل منو به شدت آزار داده بودن،
خبرشون بهم رسید.
 
درد داره وقتی تمام عمر فکر میکنی پدرت قوی ترین مرد عالمه..
نمیذاره کسی به ناموسش چپ نگاه کنه چه برسه صداشو بلند کنه!
بعد ببینی تو موقعیتای حساس خودشو میکشه کنار...
جای اینکه پشتیبان باشه مقابلته..
هعی.... این ازون زخماست که هیچ وقت و هیچ جوری خوب نمیشه.. 
 
گاهی آدم فقط متاسف میشه.
 
تو خودتو ازون ورژن دوست داشتنی، سالم، چشمای زیبا و دلربا، تبدیل کنی به یه پیرمرد ک همه استخوناش زده بیرون و حال ادم به هم میخوره نگاه کنه؟
 
فقط چون میخوای رژیم بگیری و چون توی غربت هیچی نداری انجام بدی پس چی بهتر از این؟
نمیدونم!
سلام و صبح بخیر
ازون جایی که زدن اینترنتارو پوکندن، به کانال تلگرامی دسترسی ندارم. اونجا داشتم طبق یه برنامه پیش میرفتم. به عبارتی دو تا چالش دنبال میکردم اول بحث سحر خیزی و دوم بحث خواندن دعای عهد هر روز صبح...  حالا گفتم تا برگشت دوباره اینترنت اینجا بنویسم.
 
سلام و صبح بخیر
ازون جایی که زدن اینترنتارو پوکندن، به کانال تلگرامی دسترسی ندارم. اونجا داشتم طبق یه برنامه پیش میرفتم. به عبارتی دو تا چالش دنبال میکردم اول بحث سحر خیزی
و دوم بحث خواندن دعای عهد هر روز صبح...  حالا گفتم تا برگشت دوباره اینترنت اینجا بنویسم.
#عهد_روز_شانزدهم
#سحرخیزی_روز_شانزدهم
واقعا کلی حرف دارم ولی ازون جایی که بر اثر فعالیتای جوگیرانه پسا آخرین امتحان له له شدم فقط یه کوچکشو میگمآقا امروز ،پرکار ترین،پر استرس ترین،نکبت بار ترین،اعصاب خورد کن ترین و مزخرفترین سال تحصیلی این جانب تماااااام رفت^__________^
واو واو واو
 
امروز یه اتفاق خنگولی خوب برای من افتاد راستی :)))
 
این اتفاق خنگولی قبلنا با ادم دیگه ای افتاده بود ولی این اتفاق خنگولی ازون اتفاقات نیست و همه چیز مسلم و جدیه.
 
مغروری و من فدای اون غرورت
 
آبی ترین آبی عشق رنگ احساس منه
 
اوه اوه اوههههههههههههههههههههههههههههه
 
(همزمان با نوشتن این دارم میرقصم میدونم باور نمکنین)
 
شب تو شب منه
شب شب عاشق شدنه :))))))))
 
 
ﺍﺯ ﻋﻤﻪاﻡ ﺮﺳﺪﻡ ﺷﻤﺎ ﻪ ﺟﻮﻭﻥ ﺑﻮﺩﺪ ﺳﺎﻮﺭﺕ ﻧﻤ ﻮﺷﺪﺪ؟


ﻔﺖ ﻧﻪ ﻋﺰﺰﻡ ﺍﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺯ ﺍﻦ ﻗﺮﺗ ﺑﺎﺯﺎ ﻧﺒﻮﺩ
ﻪ ﺩﺍﻣﻦ ﻮﺗﺎﻩ ﻣ ﻮﺷﺪﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﺟﻮﺭﺍﺏ ﺧﻠ ﺳﺎﺩﻩ ﻣﺮﻓﺘﻢ ﺑﺮﻭﻥ!!!
ﺍﺻﻼ ﺳﺎﺩﺶ تو حلقم...
............................................................
‏عمم میگف اون دنیا زنا رو ازون تارای موشون که نامحرم ببینه آویزون میکنن







بعدش سعی میکردم موهای بیشتری بزارم بیرون که مقاومتشون بیشتر بشه نیفتم ☺️
 صرفاً جهت بانوان
پایان نامه ازون مقوله هاییه که تمام انرژی آدم رو میگیره. 
برای مثال
استادم زبون آدم رو درک نمیکنه. به زبون دیگه ای حرف میزنه. یه کد نوشته اونو داده به من. بعد نتایجی که با کد من میگیریم با ننتایجی که ایشون تو کامپیوتر خودش میگیره زمین تا آسمون فرق داره. بعد شونه میندازه بالا میگه من نمیدونم!! پس عمه م بدونه؟ گرفتاریه بخدا.
 
 
 
از این هم خوشم نمیاد که به هیچ جا بند نباشه طرف و به هیچ چیز اعتقادی نداشته باشه و هی این ور اون ور شه.
حالا خودم این جوریم ولی خب خوشم نمیاد.
ازون دسته قبلی‌ها هم که خوشم نمیاد.
نمی‌دونم از چی خوشم میاد.
حالا خیلی که مهم نیست.
آهان ازین که هی بگم مهم نیست هم خوشم نمیاد. پس چی مهمه. :‌)) 
سپهبد «حسین رحیمی» با اعلام خبر در حاشیه بازدید از دستاوردهای بیست و نهمین طرح توسعه عظیم گفت: «این بی همتا که در محدوده خیابان های آزادی و اسکندری فعالیت می کرد، مدرک ساختگی پزشکی و به عذر درمان بیماران، هزینه های هنگفتی از آنها اخذ می کرد.» او افزود: «این بی مانند همچنین با تهیه یک دستگاه ازون تراپی و تثبیت آن تو مطب خویشتن بدون هیگونه تخصصی اقدام بوسیله تزریق مدفوع ازون به بیماران می کرد که در این ارتباط متأسفانه دو نفر جان خود را از دست د
۱ - نشسته بودم ته اتوبوس ، دو تا دختر همسن و سال خودم کنارم نشسته بودن . هندزفری مو از کیفم درآوردم روبان دورش رو باز کردم ...
دخترا به هم نگاه کردن زدن زیر خنده !! چند دقیقه بعد یکیشون به اون یکی گفت دستم خشک شده بزار کرم بزنم و لوسیون ۲۵۰ میل عش رو از کیفش درآورد ...
.
۲ - میگه افسار که از دستت در رفت دیگه هیچ جوره نمیتونی جمعش کنی ...
کی این جماعت مذکر میخوان بفهمن زن اسب و الاغ نیست که افسار داشته باشه ؟؟
.
۳ - نمیگم از کِی ولی ازون به بعد دیگه مرگ هیچکس
شب های شیراز رو توی باغ آلوچه میون انبوه درختای سرسبز گذروندن خیلی دلچسبِ       امشب ازون شبایی بود که میشد خیلی خوب باشه      اما بچه ها اصلا با هم جور نشدند و حسابی روی اعصاب همه قدم زدند       اما از همه بدتر اعصاب داغون من بود
بعضی وقتا کاملا متوجه میشم که شبیه مامان خانم شدم    عصبی و پرخاشگر  ☹   از دست خودم عصبی شدم. چرا نمیتونم کنترل خودمو به دست بگیرم☹
اومدم کتابخونه 
مامان زنگ زد یه خبر خیلی خوبی داد بهم
یکی داره ناخوناشو میگیره تق تق تق:/
بغلیم یه دیقه یه بار میگه میشه میز و بکشی اونور
کتابخونم شبیه بازاره یکی میره دو تا میاد سه تا میره چهارتا میاد
چتونههههه لعنتیا:/
پ.ن:یه پست داریم ازون غرغرا و دعواهای خاله زنکونه
منتظر باشید له از کتابخونه رسیدم خونه جلو کولر غش کردم بزارم واستون
خدافظ:)
با فرض اینکه فردا دو تا از کارای مهم انجام بشن...
میمونه دو تا کار استرس اور برای هفته اینده... 
بعد ازون میمونه دو تا کار اداری و اینترنتی که اگه اخر هفته انجام بدم مثلا...
اون وقت دو تا از مهم ترین کارا رو هم حواله تقدیر کنم فعلا...
بعدم چمدونم رو ببندم و برم عروسی دایی اگه برسم...
همینم کم مونده این وسط خودمم عروسی کنم که دیگه قشنگ از خستگی و استرس بمیرم...
 
تعویض مفصل زانو یا آرتروپلاستی در چه بیمارانی انجام می شود؟
زمانی که شدت آرتروز زانو به آخرین حد آن، یعنی درجه چهار برسد، همچنین عملکرد بیمار مختل گردد و بیماری درد و رنج زیادی را به بیمار تحمیل سازد و با درد بیمار با روش های معمول درمان آرتروز همچون فیزیوتراپی، کار درمانی و انواع تزریق های داخل زانو از جمله کورتون، ازون، پی آر پی و ژل تسکین نیابد، تعویض مفصل زانو اجتناب ناپذیر خواهد بود.
اما لازم است قبل از اقدام به آرتروپلاستی یا تعویض م
ای کسایی که دوستون دارم لطفا مراقب خودتون باشید. کسی نمیتونه جای شما رو بگیره. واقعن اعصابم به هم میریزه وقتی حالتون خوب نیست.
با مامان دارم دعوا میکنم که چرا سهل انگاری کردی و رفتی اون بالای ارتفاع اخه چی کار داشتی اونجا الان خوب شد ازون بالا افتادی :((( نکنید دیگ نکنید.
مواظب خودتون باشید. بخش بیشتر حال خوب من حال خوب شماست:(
همین که دیگه سقفی برای خودت نداری و بی تابی که بری به سقفی برسی...
اما هی یادت میاد همه محبتها...همه ی دوستی ها....همه ی اشنایی ها....همه رو خودت ساختی ذره ذره...
با این در و دیوار خودت دوست شدی کم کم...
با درختا...با اسمون...
تو کشف کردی که میتونن خالی دنیات رو پر کنن....
حالا که بسته شدی وقت رفتنه...
حالا وقت از نو ساختنه....وقت از صفر شروع کردنه دوباره....
اما این دیگه اخرشه...
این دیگه اخرینشه...
این غول مرحله اخره...
بعد ازون تو حتما ادم قوی تری هستی...
حقیقتش امروز حرفهایی رو شنیدم از عشق زندگیم،
که آرزو میکنم کاش از قبل بهم هدز اپ میداد که میتونستم صداش رو ضبط کنم یا حرفهاش رو بنویسم.
 
امروز بهم گفت، تو بهترین اتفاقی هستی که توی زندگی من پیش اومده.
 
دیدن بعضی آدمها تو رو یاد ادمها یا اورگان های دیگه میندازه،
مثلا دیدن باراک اوباما یا گرتا تونبرگ یا مریم میرزاخانی منو یاد گروههای دموکرات و کمونیست و سوشالی میندازه که به اونها قدرت میدن و این ادمها بدون اونها هیچ و خاموش هستن، حتی در عرصه
بالاخره هانیبال رو ب پیشنهاد پری شرو کردم... ازون سریالاست ک خودش با بلوپراش 180 درجه فرق میکنن. خود سریال تم دارک جناییه، پلوبرا رو ک میبینی انگار سریال کمدیه !
هنوز تازه قسمت چهار سیزن یکمو از همین الان دارم با دیدن ادیتاش تو اینستا واسه خودم اسپویلش میکنم.  :| yeah typical me
Whatching it is probably not the best decision considering, well ... me being me but, I needed something this dark. It's like espresso! It's bitter yes! But in its own way, it heals the invisible wounds :) like the meme said ! I want my coffee dark and bitter just like my soul ...
 
۱. Bonding time [سرزده] [:کبودی گگورم] [:کوالای کرم ریز]
۲. با خانواده شوهری زدیم بیرون رفتیم پارک + ممنی دس برادرشوهرجانو ول کرد اومد دس منو گرف:افتخار + کربن:دی + قایق پرشی و ازونا که رو تیوپ ولت میکنن پق میری هوا میفتی رو ازون بادیا + ته دیگ سیب زمینی + [× بقیه غذا ـم تو بخور پشمال جان -پلنم همینه +:میخنده یجوری که چشمای قشنگشم میخنده -:قند تو دلم آب میشه] + قر دادن نامحسوس تو ماشین:دی
۳. اولین کلم پلو ـمو پختم و موفقیت آمیز بود:دی [نکتش اینه کلم ها از آنچه فک
چی میتونه باعث بشه که
ادم حالش از دوران سربازی بهم بخوره .روزشماری کنه تموم بشه اما وقتی تموم شد
یادش کنه
و حتی دلش تنگ بشه یا بیشتر ازون دلش بخواد یبار دیگه یشب دیگه با اون ادمها جمع بشه یجا
یا دوران دانشجویی
 
یا  دو نفر مدتها باهم زندگی کنن.خوب و بد.روزهای سخت و راحت.ناراحت و شاد
و حتما ناراحتی و سختی بیشتر و بعدش از هم جدا بشن
اما دلشون برا بودن با هم و اون زندگی تنگ بشه؟
 
خدایا چرا ما ادمها اینجوری هستیم؟
خَریم؟ یا اون موقع که تو لحظه شِ نمی
چهار روز پیش،هزاروهشتصد کیلومتر دورتر از خونه،از خواب بیدار شدم .بعد ازینکه چشمام به نور اتاق عادت کرد،
گوشیم رو برداشتم و چک کردم.تو دایرکت اینستاگرام یه پیام از میم داشتم.
رو استوریم ریپلای زده و نوشته بود: "عزیزم ممنون بابت عکس های قشنگ و انرژی مثبتی که بهم میدی.ان شاءالله که خدا،زودتر سعادتِ کامل رو نصیبت کنه" با خوندنِ پیامش لبخند زدم..از تهِ دلم آمینِ بلندی گفتم و روزم ساخته شد..
حالا ازون روز دارم به "سعادت کامل" فکر کنم..به بنده هایی که
یه روزایی هست که به شدت دلت میخواد یکی باشه تا براش حرف بزنی و اونم برات حرف بزنه اصلا یه روزایی ادم حس میکنه به یکی نیاز داره که باشه گرچه این همه ادم دورمو گرفته اما به وقتش خیلی تنها میشم انقد دورم خالی میشه که ترس ورم میداره!
چه به درد میخوره این همه شلوغی وقتی هیچکی نیست به حرفات گوش کنه ؟!
امشب ازون شباست که کلی حرف دارم و هیچکی نیست یعنی هستن، ولی نیستن برای من نیستن!
امیدوارم زندگیمون خالی باشه ازین نبودنااااا
خدایا....
پس پسر ۸ ساله ام کو که از مدرسه برگرده و کوله رو هنوز زمین نذاشته ور ور ور برای من خاطرات مدرسه و دعوای بچه ها و جر زنی هم کلاسیاش و حرفای خانوم معلم رو بگه...
که دفتر مشقش رو ببینم و دلم ضعف بره ازون همه تمیز نوشتن...
که ببینم پای تلویزیون نشسته و کارتون میبینه و غش غش میخنده و من بی صدا یه ظرف میوه ی پوست کنده بذارم کنارش و موهاشو ببوسم....
که سر شب تا غذا جا میفته من تو اشپزخونه بچرخم و اونم تو دست و بالم باشه و هی با هم حرف بزنیم و من هی نصیح
دلم‌میخواد فارغ از تمام دغدغه هام بشینم درسایی که دوسشون دارم و بخونم..‌ وقت اضافه مو هم کتابای مورد علاقه ی غیر درسیمو.. برای رفتن به دانشگاه یا استخر هم هندزفریمو بذارم تو گوشم و حرفای خوب یا موسیقی بیکلام گوش بدم و تا ایستگاه اتوبوس برم.. بعدم یه مسیر طولانی مجبور بشم قدم بزنم حتی اگه هوا سرد بود و حتی اگر آسمون بارون و برف داشت..
مگه چند بار در سال پائیز و زمستون میان که آدم با فکر و خیال و دلهره بخواد پشت سر بذارشون؟
امان از تردید و دو دلی..
والا من میالم و دوست دارم کمکتون کنم.
 
و دارمم میکنم.
 
مشکل اینه که کلی اسپم توی این وبلاگ میاد و میره و مسخره بازی درمیاره.
 
برای همین واقعا خیلی وقتا نمیتونی بفهمی کی واقعا کمک نیاز داره.
 
anyways
 
خنگولتون به جز سفرهای کوتاه هفتگیش (یه روزه و دو روزه)
سه سفر خواهد رفت:
 
یه سفر تنهایی خنگولی یک هفته ای،
 
یک سفر یک هفته ای بعد ازون،
 
یک  سفر به کشورش ایران
 
و یه سفر نهایی برای همیشه ازینجا. و دیگه برنمیگرده. 
:)
 
برای خنگولتون دعا کنین.
 
دوستو
نکته جالبی که به ذهنم رسید مربوط به کم بودن یا زیاد بودن ریسک پذیری است. همیشه با  این نکته مواجه می شدم که ریسک پذیری ام شاید پایینه و آدم ریسک پذیری نیستم. 
به این نکته رسیدم که ریسک پذیر نبودن من منشا می گیره از دو نکته دیگه:
1- میزان مثبت دیدن و منفی دیدن هر موضوع و اتفاق(بدبینی و خوش بینی)
2- میزان اعتماد به نفس من و خودباوری:)
ازون طریق شاید بشه که ریسک پذیری رو هم درست کرد.
به سه طریق آب تصفیه می شود.1) از طریق کلر زنی: کلر زدن به آب باکتری ها و مواد مضر درون آب را از بین می برد اما گازی است سمی و چنانچه در کاربرد آن نکات ایمنی رعایت نشود ممکن است باعث انفجار و مسمومیت گردد . 

به علاوه مانند تمام روشهای شیمیایی ،ماده ای به آب افزوده شده و طعم آن را تغییر می دهد و هزاران ترکیب خطرناک و سرطانزا پدید می آورد . امروزه مشخص شده که کلر با مواد آلی درون آب ترکیب و واکنش داده و با تشکیل تری هالو متانهای چیزی حدود 500 ترکیب کارس
۳روزه میخوام فایلای جدید دو تا درسی ک استاد اپ کرده رو گوش کنم ولی به ثمر نمیرسه!
وسطاش خوابم میگیره.. بسکه صداش یکنواخت و خواب آلوده و حرفاشم تکراریه!
یعنی اینقدر تکرار میکنه که رسما اسفالت میشیم
بدتر ازون اینه که هدف ازین دو درس بکل نامعلومه برای همه!!
باز بدتر از این هم هست و اون اینکه مطالبش بشدت شبیهن طوریکه تشخیص نمیدی کدومش کدومه؟
منم در حق هودم نعمت و تمام میکنم و میرم رو تخت دراز کش با بالشت و پتو گوش میسپارم که اگه خوابم گرفت سریع اجر
ببین عزیزم؛ تو واسه من تموم شده ای.
برا من تموم شدی تو. دیگه وجود نداری.
برام مهم نیست. خوشحالم ازین بابت. ۹۰ درصد مردای سن بالا ازینا هستن که اگه یه دخترو بشناسن که عکسای لختی مثلا از خودش میزاره یا رفته کانادا جایی بدو بدو میرن تو اینستا فالوش میکنن بعد ک.ص لیسی شم میکنن. که یه پیزی هم یه روزی ازون دختر به اینا بماسه.
چقدر تاپاله هستید شماها.
سن بالا ها شما باشید وای بحال جوونا.
بچه بنظرتون یه پسر خجالتی میتونه یه وست پسر خوب باشه؟
بنظر من اولین
بسم الله الرحمن الرحیم
رفتم تو خط حساب کتاب و اینکه چجوری خمس در بیارم...
 پولداری و هزار دردسر(درد سر که نه فرصتی برای منم آره منم چشم هرچی تو بگی:)
جوری که قبلا شنیدم برا خمس باید یه روز تعیین کنی و هر وقت به اون تاریخ برسی پول یا چیزی داشتی که استفاده نکرده باشی(مثلا یک لباس) یا باقی مونده(مثلا حبوبات و برنج)باید خمسش رو بدی
حتی اگه مثلا یه پول قلمبه قبل از روز تعیین شده گیرت بیاد!!!!
خدا وکیلی برا اولین بار که شنیدم اصلا تو کتم نرفت(هنوزم نرفته)
و من هرگز فکر نمیکردم
از نظر خودم به این زودی صداهای قدیمی رو بشنوم
وضوحش هم خوبِ
داره کشف میشه اون ادم همیشگی، دوباره
 
چه خوب که به انگیزه ها پی میبرم
به جرات میشه گفت
خوبم.عالی
و کم مونده
و تا پایان چالش راهکار برا موضوعی که توی ذهنمِ پیدا میکنم
...
یه همسفر اتفاقی توی قطار یبار بمن گفت: شوهرم همیشه میگه یا راهی خواهم یافت یا راهی خواهم ساخت
و من از خودم میپرسم که چرا که نه؟مگه من چیم ازون کمتره؟
 
یادداشت.به سختی خوابم میبره چون کمرم درد میکن
در ناشناخته بودن انسان همین بس که پارسال با شوق و هیجان غیر قابل وصفی قصد دانشگاه و ادامه تحصیل کردم و قبول که شدم هیچ خبری ازون ذوق و شوق نبود!
و در حال حاضر دارم در دو مسیر کاملا متفاوت ( شایدم ۳ مسیر) کار میکنم که هر دوش تمرکز زیاد میخواد!! و هر روز هم فکر میکنم که کارم درسته یا نه؟؟ و ممکنه پشیمون بشم یه روز؟؟؟
امیدوارم که نشم.. اخیرا دارم طوری زندگی میکنم که حداقل روزی یکبار از خودم میپرسم " این واقعا تویی؟؟؟" 
دارم میگردم که خودمو از لا به لای
ملت ایران رو خیلی پر اعتماد به نفس یافته م.
دختره
از ایران
با یه لیسانس دانشگاه علمی کاربردی میخواد بیاد
گفت دانشگاه مقصدم فقط مک گیل و یو بی سی و تورنتو است!
به دانشگاه من هم گفت دانشگاه خز!
:|
الان دیگه برای من عادی شده.
ولی من با وجود داشتن تحصیلات عالیه و مقاله و... اعتماد به نفس نداشتم بیام همین تامسون ریورز اینجا که توی یه شهر درب و داغونه درس بخونم.
دختره حتی یه دونه ریسرچ نداره. یه مقاله نداره.
شایدم قبول شن. 
چه میدونم.
یاد گرفتم کلا نظر جها
پست بعدی قراره به دلایلی رمزدار باشه. ازون جایی که بعد گذاشتنش ممکنه به وبلاگم دسترسی نداشته باشم و منتظر رمز بمونید، اگر می خواید بخونید این جا پیام بدید و اگه بعد خوندن احساس کردید تمایل دارید به خوندن پست هایی با این موضوع، رمز را نگه دارید، چون احتمالا این پست ها ادامه خواهد داشت.
اگه به دلایلی مثل نداشتن وبلاگ نتونستید بخونید مطمئن باشید چیز خاصی را از دست ندادید :)
مقاله م یه سایتیشن جدید داره!
مقاله م فوریه 2019 چاپ شد، و توی یازده ماه ده تا سایتیشن جدید داره.
بچه های ازمایشگاه ما ده نفری یه مقاله میدن و با اینکه هر ده تاشون توی پایان نامه شون اون مقاله رو سایت میکنن، ولی بیشتر ازون دیگه سایت نمیشه. من توی پایان نامه م مقاله م رو سایت نکردم. ده تا مقاله درست و حسابی مقاله م رو سایت کردن.
من کارم رو توی فوقم خیلی دوست داشتم. میدونستم که کار تاپی از آب درمیاد. خیلی کم ساینتیستی کار ما رو انجام میده چون جدیده و م
 ازون روزی ک سرپرست و نگهبانا وحشت زده بهمون میگفتن "فقط برین" دو هفته میگذره
چ وحشتایی رو تحمل کردیم ک نکنه ناقلیم و برگشتنمون کارو بدتر کنه؟
هرچندروز ی بار ب ی حالت استیصال میرسم و میگم نمیتونم دیگه این وضعو تحمل کنم، اونم تا اخر فروردین؟ یا شاید بیشتر..قراره این ترممون بچسبه ب ترم بعد یا حذف ترم بشیم؟ نکنه وقتی برمیگردیم یکیمون کم باشه؟حتی تصورش دیوونم میکنه.اینارو ک مینویسم نمتونم جلوی گریه امو بگیرم. مامانم فشارخون داره چیکار کنم؟اگه چ
امشب ازون شباست
که دل آدم خیلی میگیره و راهی نداره وا بشه :|
کاش دل گرفتگی هم نماز آیات داشت! 
و این نماز واجب بود بر عزیزان و اطرافیانت در واقع هر کسی که تورو میشناسه و از نزدیک دیدتت  :)
نماز رو  بخونه و تو هر رکوع ش بهت یادآوری کنه که خدایی هست و ما هستیم در کنارت  پس دل گرفتن معنایی نداره 
نماز رو با سوره قدر به جای بیاره تا این گرفتگی دلتو بشوره و ببره 
البته نماز بهونه ست اصل ماجرا یه چیز دیگه ست...
اینکه یه کسی به یادت باشه و برای حال دلت دع
امشب ازون شباست
که دل آدم خیلی میگیره و راهی نداره وا بشه :|
کاش دل گرفتگی هم نماز آیات داشت! 
و این نماز واجب بود بر عزیزان و اطرافیانت در واقع هر کسی که تورو میشناسه و از نزدیک دیدتت  :)
نماز رو  بخونه و تو هر رکوع ش بهت یادآوری کنه که خدایی هست و ما هستیم در کنارت  پس دل گرفتن معنایی نداره 
نماز رو با سوره قدر به جای بیاره تا این گرفتگی دلتو بشوره و ببره 
البته نماز بهونه ست اصل ماجرا یه چیز دیگه ست...
اینکه یه کسی به یادت باشه و برای حال دلت دع
وقتی دوست دختر هم خونه ایم یهویی ولش کرد و رفت (یه غروب وقتی من از خستگی سرم داشت گیج میرفت و میخواستم چایی درست کنم، یهویی گفت بای بای و رفت!) هم خونه ایم افسردگی گرفت. توی دهه چهل زندگیشه (سی و خورده ای سالش هست)،
واقعا ناراحت شدم.
خوشحالم که حداقل همدمش شدم و ازون حس و حال بد درش اوردیم. 
توی کانادا ملت خیلی مهربونن ولی خیلی به فکر هم نیستن.
داشتن یه هم خونه ای خاورمیانه ای که دل بسوزونه به نظر من نعمته.
در بهترین حالت ممکنه بیان دستتو بگیرن ببر
توی همه زندگیم،
به اندازه الان، 
از آینده دنیا وحشت نداشتم.
به طرز وحشتناکی از دنیا ناامیدم،
و فکر میکنم آینده چیز درخشانی نخواهد بود.
تنها کاری که میخوام بکنم اینه که حداقل دیگه بچه نیارم. که اون بیچاره مثل من آرزو نکنه کاش تو دوره اشکانیان یا زندیه یا حتی همین قاجار به دنیا اومده بود و تا الان هفت بارم کفن پوسونده بود.
و قرار نبود ریخت این دنیا رو ببینه.
دنیا رو در مرز انفجار میبینم و حس میکنم بزودی خبرهای بدی برای تمام دنیا در راهه. خیلی نگر
     دو روز پیش بسیار آزرده خاطر شده بودم. دلم به درد اومده بود. سعی کرده بودم یک دوست همسن و همجنس برای پسرم در محل زندگیمون پیدا کنم و بعد از جستجو و ارتباط های اولیه، برای اولین بار به منزل هیراد رفتیم. پسرم اولش از رفتن به ددر جدید خیلی خوشحال شد. با خوشحالی سمت اسباب بازی هایی که جلوی در گذاشته بودن رفت، ولی تا به هرچیزی دست میزد، هیراد با خشم از دستش می گرفت. فرقی هم نمی کرد که مثلن ازون توپ، 10 تای دیگر هم روی زمین بود. به محض اینکه پسرم ممان
بچه ها
درسته که من تو مقام و جایگاهی نیستم که امر و نهی کنم
و کلا هیچ کسی نیست
ولی دوست داشتم اینو بهتون بگم
قدر هم رو بدونیم.
آدمایی که کنارتون هستن
یه روزی ممکنه که نباشن
فکر نکنین که همیشه وقت هست
نه.
من یه اخلاقی دارم اونم اینکه حتی شده گاهی کوچیک بشم، ولی سعی میکنم از آدمها سراغ بگیرم. بهم احساس خوبی میده.
الان که اومدم بیرون ازینجا
من صابخونه اولم، 
یه آدم تنها و یه خانم مجرد بود که همون طور که گفتم هرگز با کسی وارد هیچ گونه ارتباطی نشده بو
این ماه عجیب دلم میگیره همیشه،شهر بین پارچه های مشکی حس و حال عزا میگیرهانگار یه نفر همین امروز ترکمون کردههمه رفت و آمد ها و فعالیت‌های روزانه رنگ غم میگیرن.انگار یه پودر سیاه ریخته میشه رو سر شهر که فعالیتش رو مثل موج روی دریا شناور و کند میکنه.یاد اون محرمی میفتم که تو برف میرفتیم دسته ها رو میدیدم...انگار خیلی ازون روزا گذشته،مامانم میگه مدرسه نمیرفتی اون موقع هنوز....................................................................................
امیدوارم این ماه بهانه ای
بچه ها زندگی خیلی پیچیده هست
و آدمهایی که حتی فکرش رو هم نمیکنین که ممکنه مشکل داشته باشن، در حقیقت در مشکلات زیادی غرقن. مشکلاتی که شاید برای شما مشکل به نظر نیاد ولی برای اونها فاجعه هست. همونطور که برای ماها مسائلی فاجعه و سخت هکه ممکنه بای بقیه به طرز خنده داری ساده باشه.
آدم ها رو شوخی نگیریم.
حال ادمها رو حتی اگه شده یه بار، بپرسیم.
حتی یه بار.
سه سال بعد ممکنه پشیمون بشیم که چرا یه بار ازون آدم نپرسیدیم حالت خوبه؟
همون طور که سه سال من این
این ماه عجیب دلم میگیره همیشه،شهر بین پارچه های مشکی حس و حال عزا میگیرهانگار یه نفر همین امروز ترکمون کردههمه رفت و آمد ها و فعالیت‌های روزانه رنگ غم میگیرن.انگار یه پودر سیاه ریخته میشه رو سر شهر که فعالیتش رو مثل موج روی دریا شناور و کند میکنه.یاد اون محرمی میفتم که تو برف میرفتیم دسته ها رو میدیدم...انگار خیلی ازون روزا گذشته،مامانم میگه مدرسه نمیرفتی اون موقع هنوز.........................................................................

امیدوارم این ماه بهانه ای باشه
به من از آهنگ زندگی بگو 
در میان تاریکی های فروکشنده 
آدم هایی که روشنی را گم کرده اند چه می دانند از زندگی؟ 
خسته ام از این اطراف مه آلود و این هوای غلیظ
خسته ام از دیدن همه ی گمشده ها
هر کسی را می بینم بی قرار است و نابینا
به قول گروس : کدام پل در کجای جهان شکسته است که هیچ کس به خانه اش نمی رسد!
 
 
× توی کانال حامی آهنگ باکلام dust in the wind رو پیدا کردم. خیلی باحاله. بی کلامش چند سال پیش بین دوستان قدیم مد شده بود گمونم. 
الان که سرچ کردم انگار ازون
امروز اومدم پیش مادر بمونم. 
چقدر این خونه بدون آقام دلگیره. ازون موقع تا الان فقط نشستیم پای تلویزیون. 
نه تلفن میتونه این دلگیری رو رفع کنه نه هیچ چیز دیگه. آدم دلش میخواد این خونه شلوغ باشه.
الان میفهمم آقام تو این دو ماه چی کشید. حداقل قبل کورونا پا میشد میرفت مغازه.
چقدر پیری سخته.
آدم چشم انتظار این و اونه.
الان اگر خونه بودم با مهدیار بازی میکردم بعدم پا میشدم میرفتم بالا اینترنت بازی.
اما الان یادم نمیاد با اینترنت در حالتی که خونه بودم
هوالرئوف الرحیم
امشب به معنی واقعی کلمه صاف شدم.
اون رو می خوابوندم این بیدار می شد این رو می خوابوندم اون بیدار می شد.
یعنی نصف شبی جیغ و داد بود که سر جفتشون هوار کردم و اونها هم. رضا هم به ما اضافه شد. یکی می شنید فکر می کرد دعوای خانوادگیه. 
رضوان اومده میگه مامان من دوست دارم... تو هم من رو دوست داری؟ دلم براش سوخت که نگران جایگاهش تو قلبمه. ولی واقعا امشب شب بدی بود. بددددددددددد. بدددددددددددددددددددددددددددددد.
شک نکن بیدارم 
آره خواب یه جاده دوره
واسه منی که یه راه صاف یه خواسته بوده!
.....
چون تو بودی که تو تقویمام که تغییرا رو کاشتی
واسه رسیدن یه مسیر طولانی داشتی :)
نه عزیزم یادت باشه یاده من نمیره!
باید پیش من بمیره!
.....
نتونستم کلاس شجاعی رو کامل گوش کنم چون به شدت مغزم کار نمیکرد دوست داشتم فقط با صدای بلند بخندم!بس که نخوابیده بودم!
بعد که تونستم سه چار ساعتی بخوابم مغزم باز شد!
اومدم تو اتاقم پشت میزم نشستم و نوشتم....تمام کارایی که باید بکنمو نوشتم
سلام رفقای جان
آقا من شرمنده تک تکتکونم که نگرانتون کردم بذارید دستتونا ببوسم منو ببخشید واقعا روم سیاه
باورتون میشه شرایط جوری شده بود من اصلا یادم رفته بود وبلاگ دارم چند روز قبل نمیدونم چی شد یاد اینجا افتادم اصلا آدرس وبلاگ و نام کاربری و همه چی یادم رفته بود
چیا به من گذشت مهم نیست ولی واقعا از معجزات خداست که من زندم دخترم زندس و حالمون خوبه
فقط از یادگار اون روزای سخت دوتا قرص لوزار25و هیدروکلروتیازید50با من موند +استرسی که اصلا دست خو
* دیدم همیشه هر پستی که میذارم یک غم و اندوه و گلایه‌ای توش هس، شرمم اومد که الان که حالم خوبه پست نذارم؛)
* همین دیگه.. حالم خوبه:))
* به یکی از چیزای کوچیکی که خیلی وقت بود میخواستم رسیدم. حالم خیلی خوب شد چون با تمام کوچیکیش،
انقد حسو حال خوب داشت که تونست همه‌ی حال بدی رو که طی 8 ساعت گذشته گریبان‌گیرم شده بود و هیچجوره دست از سرم برنمیداشت رو بشوره ببره:))
* البته که قسمتیش رو مدیون داداشمم که استارتشو برام زد و بعد ازون همونی که این کار کوچیک ا
حدودا یک ماه و نیم پیش بود که گوشیمو گم کردم، نمیدونم توی تاکسی انداختم یا قبلش بجای گذاشتن تو کیف انداختم کف خیابون :/
ازون موقع گوشی قدیمی همسر رو دست گرفته بودم.
هفته پیش که رفته بودیم سپیدان جاتون سبزززززز، گوشی نو همسر هم افتاد توی آب و تاچ ال سی دیش سوخت :(
این شد که ایشونم گوشی قدیمی منو دست گرفت و ...
از بعد از ظهر که اومده هی میگه:
+مهران کیه؟
-مهران؟ کدوم مهران؟
+مهران کیه؟
-مهران مدیری؟
+مهران کیه؟
_مهران غفوریان؟
+مهران کیه؟
_والا من تو ع
ویروس کرونا منو یاد "نیپای" هند میندازه..
و همینطور سریال دوازده میمون شبکه سای فای...
این رو به طبع نمیتونستم توییت کنم،بخاطر سیالیت تفکر توییتر.
از الف. ها نفرتی پیش اومد و توییتی کردم که نهایتا فهمیدم چرا خانوم کتاب فروش توی صحبتاش با الف. ها توهین موج میزد.یه وبستـر بود که میخواستم برای تولدش بخرم.گفتم الف بریم قیمتشو بپرسیم.نفهمیدم چرا این خانوم با همچین لحنی باهاش صحبت کرد.دید که بیشتر ازون من دارم مثه مردا عمل میکنم و گفت مگه آقا نیست؟خو
دانلود با کیفیت (320)
 
#تکست آهنگ جدید #ساقی به نام " #لیتری_چند ؟؟ "
حرفامو گوش بده به خودت نگیر این اشعارو گوش بده به خودت نگیراین دردارو ببینو به خودت نگیر تو به خودت نگیر تو به خودت نگیر
زخمامو ببینو به خودت نگیر این جنگارو ببینو به خودت نگیرمن تیکمو میندازم به خودت ولیتو به خودت نگیر تو به خودت نگیر
(ورس 1)
بهتره حقیقتو بپذیریم وسط ازادی وایسادیم ولی یه اسیریم
واسه ی از دست دادن دگ چیزی نداریم الان وقتشه از تو غلاف تیزی دراریم 
اینجا قانون
چقدر بعضی آدم ها بدبخت هستن اما به نظر من..
چه دلیلی داره که هیچوقت خونه من نمیاد؟نه واسه عیدی،نه وقتی میریم مسافرت،
بعد ازونور خونه بقیه شون زود پا میشه می‌ره..تا الان فکر میکردم با همه اینجوریه الان فهمیدم نه بابا! فقط با من اینجوریه!
درهرصورت ارزش وجودی خودشو بهم نشون میده که همینقدر به اون و خونواده اش احترام بذارم.
ازون ورم خانوم س فک کنم خوشش نمیاد بریم خونه اش.هرسری با یه بهونه ای،
شوهرش میپیچونه.اونم بهونه دروغ.اینسری که دروغش قشنگ لو
و اینچنین است شب آخرین امتحان جراحی
همان شب موعود
که من باز هم حس میکنم فردا هیچی یادم نمیاد و البته پوست کلفتی ترمای آخرم روم تاثیر گذاشته و خیلی خرم قراره برم امتحان بدم
و برای اولین بار تو این ۱۸ سال تحصیلیم میخوام تقلب بنویسم و خییییلی ذوق دارم
البته امیدوارم خدا کمک کنه ک بتونم استفاده کنم
+ این تقلب ازون تقلبا نیس. ینی هم استادش میدونه و هم همه تقلب میکنن منم ترمای اخر نمیخوام بخاطر جراحی۵ بدبخت بشم ازونجایی هم ک هرچی بخونم باز معلوم نی
و اینچنین است شب آخرین امتحان جراحی
همان شب موعود
که من باز هم حس میکنم فردا هیچی یادم نمیاد و البته پوست کلفتی ترمای آخرم روم تاثیر گذاشته و خیلی خرم قراره برم امتحان بدم
و برای اولین بار تو این ۱۸ سال تحصیلیم میخوام تقلب بنویسم و خییییلی ذوق دارم
البته امیدوارم خدا کمک کنه ک بتونم استفاده کنم
+ این تقلب ازون تقلبا نیس. ینی هم استادش میدونه و هم همه تقلب میکنن منم ترمای اخر نمیخوام بخاطر جراحی۵ بدبخت بشم ازونجایی هم ک هرچی بخونم باز معلوم نی
محیط زیست ما دائما در حال تغییر است و این موضوعی است که نمی توان از آن چشم پوشی کرد.بر این اساس که محیط زیست ما تغییر میکند ، نیاز به آگاهی شناسی مشکلات اطراف آن نیز باید افزایش پیدا کند.
با توجه به هجوم شدید بلایای طبیعی، دوره های گرمایی و سرمای ،انواع الگوهای آب و هوایی و بسیاری از موارد دیگر نیاز است تا مردم از انواع مشکلات زیست محیطی که سیاره ما با آن روبرو است آگاه شوند.
عمده ترین مشکلات :
آلودگی
گرمایش جهانی
ازدحام جمعیت
کاهش منابع طبیعی
ازون جایی که من خیلی آدم با حوصله ای هستم :/ و عاشق سریال مریال:// یه انیمه ی ۳۶۶ قسمتی رو میخوام ببینم:/ ولی خب درست در همین لحظه که این رو نوشتم یادم اومد که بهم گفته بود ساوت پارک رو ببینم و من چون اصن حوصله ی چیزای طولانی رو نداشتم ندیدم :/ و الان نمیتونم با خیال راحت برم بِلیچ ببینم :// و اصن من هر کاری میکنم حتما باید یه چیزی توش باشه ://این مازوخیستی از کجا نشأت میگیره?:// به طور کلی ا هر چی باعث میشه آدم حسای مسخره پیدا کنه متنفرم :/ ا آهنگ چِلْسی م
فعلا اینو مینویسم؛ دو سال این ساعتا بین‌الحرمین بودم و بعدشم تا نزدیکای اذان توی خیابونا و کوچه‌های کربلا قدم میزدیم انگار که سال‌هاست اونجا بودیم و با همه‌ی شهر آشناییم؛ آدما؛ مغازه‌ها و..... اون شب اولین شب جمعه‌ای بود که بین‌الحرمین بودم و زیارت عاشورا خوندم و آخرین شبی بود که کربلا بودم؛ بخوام خیلی شاعرانه بگم باید بنویسم کربلا؛ شهر عاشقانه‌های من..... 
آخرین تصویرایی که ازون شب توی ذهنمه خلاصه میشه توی شلوغی شب اربعین؛ دسته‌های سی
روز گذشته که داشتم مستند مسابقه خانه ما را نگاه می کردم هوس! اشکنه کردم! البته نه ازون مدل اشکنه ای که داخل برنامه توسط یکی از شرکت کننده ها پخته شد!
وقتی سرچ کردم در کمال نا‌باوری انواع مختلفی ازین غذا را دیدم که از بین اون ها اشکنه کشک واسم آشنا اومد و دل پذیر چون تخم مرغ نداشت و...
 
خلاصه که :
مواد لازم :
پیاز
کشک
نمک و فلفل و زرچوبه
نعنا
گردو
 
روش :
پیاز را داخل روغن داغ ریخته تفت داده تا طلائی شود...زرچوبه زده ، تفت داده...نعنا زده، تفت داده..کشک
دانلود با کیفیت (320)
 
#تکست آهنگ جدید #ساقی به نام " #لیتری_چند ؟؟ "
حرفامو گوش بده به خودت نگیر این اشعارو گوش بده به خودت نگیراین دردارو ببینو به خودت نگیر تو به خودت نگیر تو به خودت نگیر
زخمامو ببینو به خودت نگیر این جنگارو ببینو به خودت نگیرمن تیکمو میندازم به خودت ولیتو به خودت نگیر تو به خودت نگیر
(ورس 1)
بهتره حقیقتو بپذیریم وسط ازادی وایسادیم ولی یه اسیریم
واسه ی از دست دادن دگ چیزی نداریم الان وقتشه از تو غلاف تیزی دراریم 
اینجا قانون
 
مشکلی که من الان چند ساله که پیدا کردم،
اینه که،
 
واقعا نمیفهمم ازدواج به چه دردی میخوره.
 
یعنی پوینت کاغذ امضا کردن چیه؟
 
چرا من باید کاغذ امضا کنم و خودم و بقیه رو توی دردسر احتمالی بندازم و شاید علاقه م به شریک زندگیم بعد ازون ازدواج کم هم بشه و حس کنم محدود شدم یا حالا وای چه خبره؟! که چی بشه؟! وقتی که میشه بدون کاغذ هم عاشق بود و با علاقه بیشتری زندگی کرد؟
 
الان این روزها کشورهای بسیاری دوست دختر پسری یا نامزدی رو به اندازه ازدواج قبول
کتاب ساختمان ها چگونه عمل میکنند نوشته ادوارد الن یکی از کتاب های مرجع برای کنکورست این کتاب رو ازون جهت توصیه میکنم حتما بخونیدش که تغریبا 90 درصدش درمورد دروس فنی سازه تنظیم شرایط صوت و نور و تاسیسات و ...است. و میشه گفت درمورد همچی توش توضیح داده و میشه بعنوان ی درک کلی و عمومی از همه ی دروس فنی مطالعش کنی.و حتی مطالبی در مورد درک عمومی معماری درش وجود داره... حتما بخونیدش...موفق باشید.ع گ
 
مردی که عاشق همکارش می‌شود و زن به عشق او جواب رد می‌دهد، دوره‌‌ای نقاهت را می گذراند و احساسات خود را زیر و رو می‌کند تا مرهمی بیاید بر این درد
 
کتاب برخلاف اینکه رمان نیست اما سیر منطقی دارد، حرف‌های شاید تازه، و البته صادقانه
 
من کتابشو دوست داشتم. ولی راستش رو بخواید به مرد حق نمیدم که انقد ناله کنه! طرف تو همین کتاب حداقل از پنج شیش تا عشق قبلیش و زن طلاق داده‌ش حرف میزنه. واقعا دلم میخواد ببینمش بزنم زیر گوشش. همه‌ی زنا رو امتحان کر
میدونی چی اذیتم میکنه ؟
یه شبایی که دلم لک زده بود واسه دیدنت آرزو میکردم خوابتو ببینم یکم دلم آروم بگیره ولی دریغ از یک ثانیه تو خواب دیدنت 
از وقتی نیستی از وقتی فکرم و عقلم حالشون ازت بهم میخوره و نمیدونم دلم چه حسی بهت داره دارم یه شب در میون خوابتو میبینم 
دیشب خواب دیدم داشتیم وسایلمونو میبردیم تو خونه خودمون بچینیم 
خونمون انگار ته دنیا بود ولی انقد حالم خوب بود که حاضر بودم باهات تا ته دنیام بیام 
خونه رو که داشتیم تمیز میکردیم یهو د
دوستان به همتون پیشنهاد میکنیم تو سایت پرنده ها ثبت نام و فعالیت کنید. 100% پرداختی داره و بسیار معتبره. نمیدونید بجز کسب درآمد ازین سایت، چقدر کار درونش لذت بخشه . مرحله مرحله است هی پرنده ها پول جمع میکنن دوباره با همون پول پرنده میخری. هر کدوم ازون پرنده های قرمز که توی فیلم معرفی کردیم، روزی یک دلار سود میده. 24 تا پرنده داشته باشی روز 24 دلار داری. همون 24 دلارو باهاش مثلا 10 تا پرنده میخرید 10 دلار دیگه میره روی درآمدتون بصورت پله به پله .این سای
دوست داشتم توی یه علفزار زندگی می کردم. یه خونه چوبی توی کوهستان. شبیه خونه پدربزرگ هایدیو نکته مهم ترش اینکه چند تا مرغ و خروس داشتم 
مرغ و خروس هایی که دستی خودم شده باشن 
گربه ها و سگ هایی که با مرغ ها و خروس هام دوست بودن و بهمون سر می زدن همیشه
بارون می زد 
همه جا خیس می شد 
غروب ها مرغ ها و جوجه ها رو می فرستادم توی خونه شون بخوابن
صداهای موقع خوابشون 
نصف شب ها که ناخوناشون می رفت تو چشم همدیگه و جیغشون درمیومد
صبح ها که از خواب بیدار می شد
بعد از...چند روز شده؟ بیشتر از یه ماهه...
بعد از بیشتر از یه ماه قرنطینه، انگار دیگه کم کم باهاش به صلح رسیدم!
دیگه برام مهم نیست بیرون نرم...کافه ها و رستورانا هم که بسته ان اصلا...
واسه هر کی هم دلم تنگ شه، یه تماس تصویری و خوبی چه خبر و تامام...
البته که دلم پیتزا و چیز برگر و اوووف علی الخصوص ازون ساندویچای کثیف ال ای میخواد!
ولی خب بدونِ اونا هم سر میشه...
یه نظمی دادم به روزام که خودمم در عجبم...
این هفته ی آخر هر روز صبح پیاده روی و دوی صبحانه داشتم.
چند سال پیش بود؟شش؟هفت؟
گمونم شش سال...
شب بود.با دوتا از دوستام توی اتوبوس بودیم .با کاروان رفته بودیم مشهد.توی راه برگشت یه رستوران بین راهی نگه داشته بودن.همونموقع بهمون گفتن که شام امشب با خودتونه.غممون گرفت.وسط این بیابون جز این رستوران درب و داغون و سوپرمارکت کوچیک بغلش که چیزی نیست.پیاده شدیم نماز خوندیم و نشستیم پشت میزاى رستوران.گرسنه بودیم.تصمیم گرفتیم بندری سفارش بدیم.ساندویچ ها رو کاغذ پیچ شده تحویل گرفتیم و برگشتیم تو اتوبوس جا
دو سه هفته قبل، رفتیم queen & slim
and WAVES
رو دیدیم.
بعد ازون چند تا انیمیشن و فیلم دیگه دیدیم که یکیشم این malificent بود.
یه فیلمی دیدم امروز،
Bombshell
که میتونم بگم از waves هم قشنگتر بود.
 
درباره یه ماجرای واقعیه.
 
درباره زندگی یه سری کارمند توی Fox هست که مدیر اونها (بنیان گذار نه، مدیر) اونها رو مجبور میکنه به خواسته های جنسی و غیر جنسیش تن بدن تا بتونن پیشرفت کنن.
 
دلم برای مارگو رابی سوخت چون ترتیبش رو دادن و زار زار گریه کرد (چه قبلش و چه بعدش)، به نظرم د
محیط زیست ما دائما در حال تغییر است و این موضوعی است که نمی توان از آن چشم پوشی کرد.بر این اساس که محیط زیست ما تغییر میکند ، نیاز به آگاهی شناسی مشکلات اطراف آن نیز باید افزایش پیدا کند.
با توجه به هجوم شدید بلایای طبیعی، دوره های گرمایی و سرمای ،انواع الگوهای آب و هوایی و بسیاری از موارد دیگر نیاز است تا مردم از انواع مشکلات زیست محیطی که سیاره ما با آن روبرو است آگاه شوند.
عمده ترین مشکلات :
آلودگی
گرمایش جهانی
ازدحام جمعیت
کاهش منابع طبیعی
خب این کتابخانه شامل :
1)تعریف متغیر :
int name ;
char name ;
larg name;
string name ;
, ...
name-class name ;
,....
همانطور که میدانیم به این سری حروف الفباها "نوع داده" میگویند
که هر کدوم بسته به تعریف نوع خواستی را تعریف میکنند
در خصوص name classes اینکه ما میتونیم یک کلاسی(نوع داده) رو تعریف کنیم و با استفاده ازون بیایم متغیر تعریف کنیم
 
2) درستورات شرطی
if(شرط){
در صورتی که شرط بر قرار بود دستورات اجرا خواهد شد
}
else {
دستور فاقد شرط
}
if-else (تک شرطی){
اگر و تنها اگر شرط بر قرار بود
}
...و
فیلم خشکسالی و دروغ رو دیدم....
حالم رو بد کرد...یه بخشیش چون فیلم خوش ساختی نبود....یه بخشیش چون اون روی روابط ادما رو نشون میداد...وقتی اینقدر به هم نزدیک میشن که شروع میکنن به کنترل کردن هم و اصرار که بگو منو دوست داری و اصرار که من بهت شک دارم و نکنه منو نمیبینی و نکنه کهنه شدم و اهههههههه........ازون التماس و بی قراری های کابوس وار زنه و سرگردونی نقش مرد مقابلش...
بعد رفتم خندوانه ببینم که بشوره ببره....
از بازیگره پرسید چی کار کردی که بعد از ۲۰ سال ا
بسم رب الذی خلقتک و جعل حبک کالهواء فی الرئتی
تو را نه عاشقانه ، نه عاقلانه ،و نه حتی عاجزانه !که تو را عادلانه در آغوش می کشم !عدل مگر نه آن است ،که هر چیز سر جای خودش باشد؟
تا امروز صبح خیلی نگران بودم که چی میشه..چندبار اومدم از دم در رد شدم.. زندگیم رو به مادر مومنین حضرت خدیجه و حضرت زهرا (سلام الله علیهما) سپردم..
نمیدونم زندگی بدون دوست داشتن و عشق چجوری ممکنه..اگر امروز به نتیجه نمی رسیدیم، چطوری می خواستم ادامه بدم و بشم همون آدم سابق..واقع
خوب که نگاه میکنم دل‌گیری از کسی جز "من" نیست. پاییز فصل من نیست. برادر میگه فصل اون هم نیست. مامان هم میگه دوستش نداره. دست می‌جنبونی که چیزی از روشنایی گیرت بیاد. تاریکی اجازه نمیده. تمامِ تو رو میگیره. هوا دل‌گیر، درها بسته، سر ها در گریبان، دست‌ها پنهان، نفس‌ها ابر، دل‌ها خسته و غمگین... بین آدم ها چشم می‌گردونم. گاهی اشتباه هم می‌کنم. خیلی مهم نیست. شبِ پاییز تو ژرفای خودش از هر شبی تاریک تره. اونقدر که میشه ترسید‌. از اینکه نشه ازون تار
من به شخصه عاشق کریستوفر نولان هستم
ولی بنظرم زیاده روی میکنه
و اینم مثل فیلمای دیگه اش که تو رو وارد یه دایره میکنه که هر چی بهش فکر کنی تموم نمیشه و با اینکار مثلا میخواد خودشو گنده نشون بده و بگه من شاخم
ولی فیلمی که انتها نداشته باشه واقعا دلیل بر تبحر تو نیست
اینکه فقط سعی کنی بیننده رو گیج کنی و طرف چون نفهمید هیچی بگه واااااااااااااااااااااااااای طرف عجب کارگردان خفنیه
و خب ازون دسته فیلمایی که قدیمی میشن و بدرد همون سال 2006 میخوره این
من به شخصه عاشق کریستوفر نولان هستم
ولی بنظرم زیاده روی میکنه
و اینم مثل فیلمای دیگه اش که تو رو وارد یه دایره میکنه که هر چی بهش فکر کنی تموم نمیشه و با اینکار مثلا میخواد خودشو گنده نشون بده و بگه من شاخم
ولی فیلمی که انتها نداشته باشه واقعا دلیل بر تبحر تو نیست
اینکه فقط سعی کنی بیننده رو گیج کنی و طرف چون نفهمید هیچی بگه واااااااااااااااااااااااااای طرف عجب کارگردان خفنیه
و خب ازون دسته فیلمایی که قدیمی میشن و بدرد همون سال 2006 میخوره این
 
یه روزی یه جایی توی زندگیاسیر یه تصویر بی‌تنشدی
تو از تو، ازون من رها و جدارهای رهاتر، کم از من شدی
به تصویر صورت توی آینهبه این دور باطل تبر می‌زدی
به سرمشق رایج تو دل‌بستگیهمش مُهر نامعتبر می‌زدی
تو میلاد پنهان یک شاپرکفراسوی احساس یک پیله‌ای
به حصر حقیقت بیا خنده کنتو یک واقعه در پس میله‌ای
تو از نبض این واقعه زنده‌ایجدا از تنش‌های پشت نقاب
به دنبال تسکین پیدا شدنبه دیدار خود خارج از این حباب
اگر تو مسیر پر از حادثهخم و پیچ جاده عذ
 
یه روزی یه جایی توی زندگی، اسیر یه تصویر بی‌تن شدی
تو از تو، ازون من رها و جدا، رهای رهاتر، کم از من شدی
به تصویر صورت توی آینه، به این دور باطل تبر می‌زدی
به سرمشق رایج تو دل‌بستگی، همش مُهر نامعتبر می‌زدی
تو میلاد پنهان یک شاپرک، فراسوی احساس یک پیله‌ای
به حصر حقیقت بیا خنده کن، تو یک واقعه در پس میله‌ای
تو از نبض این واقعه زنده‌ای، جدا از تنش‌های پشت نقاب
به دنبال تسکین پیدا شدن، به دیدار خود خارج از این حباب
اگر تو مسیر پر از حادثه،
به منظور چالش صد کتاب در سال ( که تا حالا ۲۴ تاشو خوندم ) دنبال کتاب‌های کوتاه زیر صد صفحه میگردم که یه روزه بتونم بخوتم. این هم ازون دست بود و ده تا داستان کوتاه داشت. کتاب لحن طنز داره اما آخر هر داستان بغض میندازه تو گلوت. :( ولی از نویسنده خوشم اومد و یه کتاب دیگه هم ازش میخونم
 
کتاب خوب زیر صد صفحه میشناسید معرفی کنید بهم D: 
دیروز تو پستم گفته بودم برا خودم زیاد چیزی نمیخرم. بعداً فک کردم دیدم تنها چیزی که میخرم و زیاد هم بابتش پول میپردازم ه
آیا قضاوت ها و حرف‌های دیگران درباره یه آدم یا موضوع یا اتفاق در ما اثر داره؟ دید ما رو مثبت یا منفی می‌کنه؟ اگه آره به نظرم باید هر چه زودتر از اون آدم یا موضوع خلاص شیم. چون خیلی هم برا ما مهم نیست. یا خیلی نمی‌شناسیم یا ازش مطمئن نیستیم. مطمئن نیستیم که چقدر برامون مهمه یا میخوایم مهم باشه. انگار تو حرف های دیگران دنبال تاییدیه میگردیم. چه برای نگه داشتن اون اتفاق یا آدم چه برای حذف کردنش.
 
+ من واقعا انقدر نخواستنی بودم اونجا؟ نه بابا. فکر
به نظر من خیلی خوبه آدم بتونه مثل شهریار
عاشق باشه و وفادار , من دقیق اطلاعی از قصه ی زندگی استاد ندارم و نمیشه
دقیق گفت ک چی به سرشون گذشته ولی اینو میدونم ک عاشق بودن , عاشق .. چیزی ک
کمتر کسی میتونه باشه من همیشه دوست داشتم شهریار باشم عاشق و ازون مهم تر
وفادار اصلا حیفم میاد دیگه نتونم از عمق وجودم آهنگای داریوش و سیاوش و
ابی و گوگوش و فردمنش و معین رو گوش کنم و لا به لاش عاشقی , حیفه دیگه
نتونی به یاد یکی تا خود صبح آهنگ چشم من از داریوش ک می
وقتی این حجم از استرس و نگرانی رو توی چهره ش میبینم قلبم به در میاد
شروع میکنم الکی به حرف زدن که مثلا جو رو عوض کنم
ولی خب میبینم که حالتش تغییری نمیکنه و مجبور به سکوت میشم
اما اینبار تو خودم فرو میرم
ترکش میکنم و تنهاش میذارم 
سرمو به کارای روزمره گرم میکنم و دور و بر پاشا میچرخم
 
دیروز بود که فهمیدم همین عمه خانومی که من این همه ازش ناراحتم و به نظرم بدتر ازون نیست
تنها کسی بود کهسریع دست همسری رو گرفت
چنتا چک رو که تا یکماه آینده به ترتیب پ
 

ازون یکی از اشکال
آلوتروپی اکسیژن بوده و گازی آبی رنگ با بوی تند وناپایدار می‌باشد. این ترکیب یک
اکسید کننده قوی بوده و بسیار قوی‌تر از اسید هیپوکلرو (ماده موثر گند زدایی کلر
در آب) می‌باشد. حلالیت ازون در آب 12 مرتبه کم‌تر از حلالیت کلر بوده و محلول آبی
آن نیز ناپایدار می‌باشد. با توجه به ناپایداری گاز ازون، باید در محل مصرف و نیز
زمان مصرف تولید شود و نمی‌توان آن را مثل کلر ذخیره نمود. با توجه به حوادث زیادی
که در خصوص ترکیدن سیستم‌های ذ
این روزها خیلی سرم شلوغه، برای همین یه وقتایی سه خط مینویسم، میرم پی کارم، بعد برمیگردم بقیه همین پست رو کامل میکنم. چلاق نشدم قول میدم.
 
فیلم little women
spies in disguise
jumanji
رو دیدم.
والا زنان کوچیک اونی نبود که باید میشد. تریلر فیلم، اون رو خیلی پر از ادونچر نشون میده ولی خود فیلم این شکلی نبود.خیلی ازینور و اونور بریده بودن اورده بودن کنار هم گذاشته بودن. اصلا به جنگ های داخلی نپرداخته بود. کلا خیلی مالی نبود.
امتیازش از ده میتونم بگم شش بود.
 
ادامه ز
یه وقتایی ذهن آدم خالیه خالیه
الان ازون وقتامه
هیچی تو ذهنم نیس که درگیرش باشم
ن ب پایان نامه فکر میکنم
ن به آموزش های فشردم
نه کار
نه درس
نه خانواده
و نه حتی ....
خالی خالی
دوس دارم فقط به شب فکر کنم
سکوت قشنگش که با صدای ساعت کوچیک مرضیه شکسته میشه
تاریکی محضش که با نور تیر چراغ برگ خدشه دار شده
و آرامش قشنگش که هیچکس نمیتونه ازم بگیره امشب
+ برم باتریشو دربیارم؟
+ دلم میخواست بالای پشت بوم باشم الان و رو به آسمون دراز کشیده باشم و ستاره هارو بشم
یه وقتایی ذهن آدم خالیه خالیه
الان ازون وقتامه
هیچی تو ذهنم نیس که درگیرش باشم
ن ب پایان نامه فکر میکنم
ن به آموزش های فشردم
نه کار
نه درس
نه خانواده
و نه حتی ....
خالی خالی
دوس دارم فقط به شب فکر کنم
سکوت قشنگش که با صدای ساعت کوچیک مرضیه شکسته میشه
تاریکی محضش که با نور تیر چراغ برگ خدشه دار شده
و آرامش قشنگش که هیچکس نمیتونه ازم بگیره امشب
+ برم باتریشو دربیارم؟
+ دلم میخواست بالای پشت بوم باشم الان و رو به آسمون دراز کشیده باشم و ستاره هارو بشم
امشب ازون شباست
که دل آدم خیلی میگیره و راهی نداره وا بشه :|
کاش دل گرفتگی هم نماز آیات داشت! 
و این نماز واجب بود بر عزیزان و اطرافیانت در واقع هر کسی که تورو میشناسه و از نزدیک دیدتت  :)
نماز رو  بخونه و تو هر رکوع ش بهت یادآوری کنه که خدایی هست و ما هستیم در کنارت  پس دل گرفتن معنایی نداره 
نماز رو با سوره قدر به جای بیاره تا این گرفتگی دلتو بشوره و ببره 
البته نماز بهونه ست اصل ماجرا یه چیز دیگه ست...
اینکه یه کسی به یادت باشه و برای حال دلت دع
امشب ازون شباست
که دل آدم خیلی میگیره و راهی نداره وا بشه :|
کاش دل گرفتگی هم نماز آیات داشت! 
و این نماز واجب بود بر عزیزان و اطرافیانت در واقع هر کسی که تورو میشناسه و از نزدیک دیدتت  :)
نماز رو  بخونه و تو هر رکوع ش بهت یادآوری کنه که خدایی هست و ما هستیم در کنارت  پس دل گرفتن معنایی نداره 
نماز رو با سوره قدر به جای بیاره تا این گرفتگی دلتو بشوره و ببره 
البته نماز بهونه ست اصل ماجرا یه چیز دیگه ست...
اینکه یه کسی به یادت باشه و برای حال دلت دع
بسم الله الرحمن الرحیم
همه چیز خوب پیش میرفت حالمم خوب بود با هر حرفی که میزدم انگار بارم سبک تر میشد
البته توانایی ومهارت بالای شنونده خیلی مهم بود
من باهرکس نمیتونم حرف بزنم طرف باید درک بالایی داشته باشه باید یه اعتمادی ازش تو دلم شکل بگیره و این به راحتی شکل نمیگیره
وچه آدم هایی که سعی کردند ازمن حرف بکشند ولی نتونستند مهر سکوت بردهانم رو بشکنند
اما با اوشون از همه چیز گفتم همه چیز
به یه قسمت که رسیدم اون عذاب وجدانه اون احساس گناهه بغض س
شنبه با جناب برادر پاشدیم رفتیم دکتر . برگشتنی یه چند قطره ای از بینی مبارک مان خون اومد . سوار اتوبوس شده بودیم ، توی قسمت مردونه وایساده بودیم ، داداش بزرگه پرسید خوبی ؟ گفتم نه ! و همون طور که بازوش رو گرفته بودم سرم رو به سینه ش تکیه دادم و بهش گفتم دارم غش میکنم . ( احتمالا حضار پیش خودشون گفتن اَه اَه خجالتم خوب چیزیه این جلافت ها توی ملاء عام ؟؟؟ ) فکر کنم چند ثانیه بعد من کف اتوبوس بودم داداش بزرگه دستمو گرفته بود میگفت خوبی ؟؟ گفتم آره خوب
یه صفه
ایش این زنه چنقد زشته من بهتر بودم بخدا 
اووو جیمین ووووو وارد میشود
و
یحلنتتینقحتبتبن
تهتهههههههه
جووووون 
چه خشن:'
اوهههه نامجونوووو
صداااشوووووو استا...
عرررر صدای  جیمیییننننن
 
کوکیووووووووووو
نههه
جینننوووووو 
اوووههه همشون.این ارمی به ابدیت رفت ولی روحشم من 
تحوبگبنمیتسنتیکیت
او جی هدوووپپپپپ
شلوراش چرا باد کردهه♥_♥
 
ازون پشت ته ته معلدمهههه
شوگا چه عوض شدهههه
جوننن لقت زد بچههه
جیمیننن
تهته مگه مست کردی انقد لقیییی
جون
کلا،
همه مون،
سعی کنیم از دور و برمون لذت ببریم.
یه وقتی میبینی دیگه کسی رو نمیبینی.
 
شب خواب مادربزرگم رو دیدم.
 
دیدم زنده هست
ولی اصلا مریض نیست.
 
یعنی کلا زنده هست.
 
یعنی اصلا قرار نبوده مرده باشه.
 
مریض هم نیست. سالمه.
 
 
بیدار که شدم گفتم آخ جون!
 
بعد نیم ساعت یادم اومد که مادربزرگم دو سال و خورده ای قبل (داره میشه دو سال و نیم) از دنیا رفت.
 
یادمه
 
یه بار جدی زنگ زده بوده روی اسکایپم، فکر کنم دو سه بار پشت هم زنگ زده بود ولی من گوشی رو برن
 
1دختر خاله سه سالم نشسته بودلب پله بالاخونه و پاشو گذاشته بود روشکم پسر خاله بزرگم که اون پایین خوابیده بود. پسرخالم گفته بود حاج خانم پات اینجا چیکار میکنه؟
یه مکث کرد گفت:این پا رومیبینی!؟دفعه بعد به من بگی حاج خانم میاد تو صورتت
 
2
وقتایی میخوام دم ظهر داداش برسونم یه چادر پوشیده دارم کلا پوشیده است ازین خیلی حجابیا میپوشمش  میگیرم جلو  که افتابم نسوزونه صورتمو. عینک آفتابیم میزنمو چون قدم کوتاهه صندلیم میکشم جلو
اونوقت داداش به مامان
تو این پارت می خوام در مورد چپتر دوم لایت ناول حرف بزنمノ( ̄▽ ̄)
که رابطه ی ایزایا با خانواده اش و خواهراش رو نشون میده


پدر و مادر ایزایا خارج از کشور کار می کنند به خاطر همین
ایزایا و خواهراش تقریبا بیشتر وقت ها خودشون تنها بودند و مسئولیت مراقبت از کوروری
و مایرو به عهده ی ایزایا بوده !
(☉∀☉)
و اینکه ایزایا تو دوران کودکیش بچه ی فوق العاده باهوش و
موفقی بوده و انواع و اقسام مقام ها و تقدیرنامه ها رو دریافت می کرده

به همین دلیل پدر و مادرش تو
 
من خودم مشکلم اینه که همیشه فکر میکردم مردها ابرقدرتن :)
فکر میکردم مردها فقط میخوان سکس کنن و فرار کنن.
برعکسه.
مرد ممکنه بخواد بخوابه با همه، چون اون بیچاره مخش تنوع طلبه. حتی دخترا هم ممکنه همینطوری بشن. الان خود من استرس دارم که وقتی اسم یکی بره توی شناسنامه م باید با بزرگترین وحشت زندگیم روبرو شم.
 
یعنی ما هم تنوع طلبی رو دوست داریم. ما هم حداقل استقلال و ازادی رو دوست داریم.
 
ولی قضیه اینه که مرد ممکنه علاقمند بشه. مردها اتفاقا زود علاق

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها