نتایج جستجو برای عبارت :

.*. کلامش .*.

دوستی داشتم، سرد بود، با من شاید کمتر، اما با زندگی سرد بود، نفرت در کلامش ریشه دوانده بود. زندگی برایش عذاب بود(در کلامش چنین می‌نمود) پس از چند سال، مقابل تمام عقایدش قرار گرفته بود.
پس از چندسال دوستی، فهمیدم از او پیروی کرده‌ام. راه رفتنش را نفهمیدم، راه رفتن خودم هم یادم رفت. شدم موجودی بی‌شکل! در اوج بی‌شکلیم فهمیدم سال‌هاست دچار تقلیدم؛ جدا شدم از هرکه برایم کبریا داشت. بت‌شکنی کردم.
همان دوست، بیان را مبتذل و روزنوشته‌هایش را ابتذ
 یادم میاد مقداری از موهای اطراف سرش کمی سفید شده بود... هر وقت جلوی آینه می ایستاد و خودش را می دیدآه حسرتی می کشید و میگفت: آخر پیر شدیم و شهید نشدیم. آنقدر با حسرت ونگرانی این جمله را بیان میکرد که اشتیاق به شهادت را در کلامش میدیدم او با این جملات مرا آماده میکرد و مهیا میشد برای پرواز
راوی : همسر شهید مدافع حرم سجاد طاهرنیا
@Modafeaneharaam
دست هایم خالی ، روی من هست سیاه ،
دل من در تب و تاب غم ها ،
حس تنهایی من ،
در کنار تو و دلداده ی من ،
حس یک ابر که در آغوشِ ،
آسمانها تنهاست ...
حس یک عربده ی بی برگشت ،
در دل کوهستان ،
حس یک رودِ نوازشگرِ پا ،
که کلامش به زبانِ آب است ،
غرق دنیاست دلم ،
و نیاموخته او لهجه ی آب ...
حس یک بیدل سرگشته ی کور ،
که مشامش به او فرمان می داد ،
از بد حادثه بینیِ دلش هم کور است !
من واقعا نمی‌فهمم که چرا وقتی یکی به شما توهین می‌کند، یا بد جوابتان را می‌دهد، یا تحقیرتان می کند یا آن‌طور که انتظار دارید به شما احترام نمی‌گذارد، این شما هستید که ناراحت می‌شوید؟
بابا جانِ‌من! از کوزه همان برون تراوَد که در اوست. 
رفتارِ هر کس متناسبِ شخصیتش است. 
وقتی گفتار یا رفتارِ یکی زشت یا بی‌ادبانه است، او دارَد شخصیتش را به نمایش می‌گذارد؛ شما چرا به خودتان می‌گیرید و بیخود ناراحت و خشمگین می‌شوید، خودخوری می‌کنید، به‌ه
دو تا دختر یتیمش را با قالیبافی بزرگ کرده بود تا آخر عمرش با نداری ساخت.بعضی وقتها حتی پول نون هم نداشت اواخر عمرش در خانه تنها بود دخترانش که ازدواج کرده بودند در شهر دیگری زندگی می کردند. میگفت اگر من در خانه ام  بمیرم تا چند روز کسی متوجه نمی شود. خدا دوستش داشت شب بیست و یکم ماه رمضان برای شرکت در مراسم احیا به مسجد نزدیک خانه اش رفت بین نماز مغرب و عشا  آخرین کلامش این بود "قدر جمهوری اسلامی را بدانید" سر بر سجده شکر گذاشت و دیگر برای نماز
انقلاب مارسیده برشکوه وافتخار/وقت هم عهدی رسیده بانوای کردگار/پیروی ازولایت شدنگارستان عشق/گشته دستاوردایران بهردنیاآشکار/یادمان برامام وبرشهیدان هر کجاست/جنگ ماباشروباطل عبرت درروزگار/رهبرفرزانه مااز تبار فاطمی است/بهردشمن آن کلامش مثل تیغ ذوالفقار/مشکلات کشور ما چاره اش دروحدت است/شیعه باشور ولایت بهردنیا بیشمار/دررکاب مهدویت رهبرو یاران اوست/این بصیرتهای ملت بهردشمن ناگوار/
*بسم الله الرحمن الرحیم *
سوره مبارکه " اخلاص " مثل همه آیات و سور قرآن او را عوالم است ، از کتبیه اش گرفته تا به عینیه اش.....
آن عینیه صورتی که خارج واقع است ، آن صورت عینیه خاتم است و این که دست ماست ، صورت کتبیه خاتم است .
" صورت " یعنی حقیقت ، واقعیت آن ، یعنی آن سرّ انسان ، معرف انسان .خداوند که متکلم است ، کلام او مراتب و مراحلی دارد ، مثلا ما از آن نهان خانه ذاتمان ، دلِ حقیقتمان ، معنا و کلمات از آنجا برمی خیزد واز آنجا می آید در عالمِ خیال ،
 گاه
با هر قدر توان که داشته باشی شروع کنی،  قطعاً رشد می کنی و این توان تو زیاد میشه .. 
قصه شاخه هایی که ظاهراً خشکیده بودن، اما یه ذره تَری رو میشد از شاخه هاشون لمس کرد .. و بعد یه مدت همین شاخه ها سبز شدن .. مَثَل همین شروع به حرکته .. حرکت از مردگی به سمت حیات و زنده بودن
حرکت از ظلمات به نور
حرکت برای ایمان
 
به خاطر همینه که خدا نگفته زیاد قرآن بخونید 
چون توان هر کسی در سیر رشدش متفاوته
خدا توی کلامش در مُصحَف فرمودن:
فَاقْرَءُوا مَا تَیَسَّرَ مِ
دو شهید در یک قاب شهید محمد جاودانی و شهید حسین حریری از همرزمان شهید حسین حریری (سوژه مستند پرواز از حلب) بود. در مرحله تحقیقات قبل از ساخت مستند، با شهید «محمد جاودانی» آشنا شدم. تماس گرفتم. وقتی شنید تصمیم دارم برای دوست و همرزمش مستند بسازم، خیلی خوشحال شد و مدام تشکر می‌کرد. همان روز بلافاصله خودش را به دفتر کارم رساند. یک جوان حدوداً سی‌ساله که آرامش صورت و سیرت و کلامش از چند فرسخی به آدم آرامش می‌ داد. بسیجی بود و تخصصش تخریب. مدتی در ع
محبوب خوش‌آوای من، بعد از مدت مدیدی سراغ پلی‌لیست گوشی رفتم تا به آهنگ‌های منتخب و زیبایی که داشتم دوباره گوش بدهم؛ اما انگار صدای زیبای تو و کلام ترانه‌سان‌ات چنان برای من زیباتر و لذت بخش‌تر است که از هیچ کدامِ موسیقی‌ها نه لذت بردم و نه حتی توانستم به آنها گوش بدهم. صدای تو، تنها صدایی است که می‌توانم ساعت‌ها گوش کنم و تمرکز داشته باشم روی کلامش و خسته نشوم و بیشتر و بیشتر تشنه‌ی صحبت شوم!
نازنین، صدای دلنشین تو، حرف‌های دل‌آرایت،
هر پیامبر معجزه‌ای داشت و *خدا* در این فکر که چه معجزه‌ای برای خود برگزیند تا برازنده‌ی مقام والایش باشد و اتمام تمام تلاش‌های تفکری.
چه چیزی بهتر از موسی و عصایش، عیسی و دَمِ مسیحایش، محمد و کلامش؟ چه چیزی بالاتر و والاتر از این‌ها؟
در نهایت تصمیم بر این گرفت که خویش را در وجود *مادر* جلوه‌گر سازد و بر روی زمین پدیدار آید.
و به این طریق برای پیروان تمام ادیان حضور بی واسطه‌ی خویش را فراهم ساخت.
همه چیز بر همه کس اثبات گشت و روند صدور مجوز مع
هر پیامبر معجزه‌ای داشت و *خدا* در این فکر که چه معجزه‌ای برای خود برگزیند تا برازنده‌ی مقام والایش باشد و اتمام تمام تلاش‌های تفکری.
چه چیزی بهتر از موسی و عصایش، عیسی و دَمِ مسیحایش، محمد و کلامش؟ چه چیزی بالاتر و والاتر از این‌ها؟
در نهایت تصمیم بر این گرفت که خویش را در وجود *مادر* جلوه‌گر سازد و بر روی زمین پدیدار آید.
و به این طریق برای پیروان تمام ادیان حضور بی واسطه‌ی خویش را فراهم ساخت.
همه چیز بر همه کس اثبات گشت و روند صدور مجوز مع
گنجشک با خدا قهر بود . روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه می دارد ...
و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.
گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه ب
به من از آهنگ زندگی بگو 
در میان تاریکی های فروکشنده 
آدم هایی که روشنی را گم کرده اند چه می دانند از زندگی؟ 
خسته ام از این اطراف مه آلود و این هوای غلیظ
خسته ام از دیدن همه ی گمشده ها
هر کسی را می بینم بی قرار است و نابینا
به قول گروس : کدام پل در کجای جهان شکسته است که هیچ کس به خانه اش نمی رسد!
 
 
× توی کانال حامی آهنگ باکلام dust in the wind رو پیدا کردم. خیلی باحاله. بی کلامش چند سال پیش بین دوستان قدیم مد شده بود گمونم. 
الان که سرچ کردم انگار ازون
مردی روستایی تبر خویش گم کرد. بدگمان شد که مگر پسر همسایه دزدیده است و به مراقبت او پرداخت. در رفتار و لحن کلامش همه حالتی عجیب یافت؛ چیزی که گواهی می‌داد که دزدِ تبر اوست.
اندکی بعد، روستایی تبرش را بازیافت، مگر آخرین باری که به آوردن هیمه(هیزم سوختنی) رفته بود، تبر در کوه بر جای مانده بود.
چون بار دیگر به مراقبت پسر همسایه پرداخت، در رفتار و کلام او هیچ چیز عجیبی نیافت؛ هیچ چیز گواهی نمی‌داد که دزد تبر اوست! 
 "احمد شاملو" 
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بینیها
دو نفر با هم حرف می زدند یکی خدا و دیگری بنده. بنده در سبزه زار با وسعتی بود که ارتفاع و پر پشتی علف ها اجازه نمی داد به ذهنش خشک شدن و برهوت را تصور کند...اما در یک آن، همه چیز خشک شد و دیگر از علفزار خبری نبود... دلش گرفت و در حیرت فرو رفت.
نیکوترین کار را همکلام شدن با خدا دید...هر کلامی، بر سرسبزی و خرمی اضافه میکرد....اینبار همه جا پر از گل و سبزه بود اما عمر گلها ابدی ...مدتی بعد خوا
شمع ما یک شبکی را به تو پروانه بگفت
                                                    همره من تو نباشی بگسل از بر جفت
کار من سوختن و ساختنی از بر نور
                                             شمس و تابان شدنی از در کور
گر تو باشی به جوارم  دو سه روز
                                     یا بمانی به کنارم دو سه روز
تو بسوزی ز در غفلت خویش
                                      دور گردی ز ره رفطرت خویش
عمر تو یک صلتی از بر یار 
                                       تو بسان موش با
شمع ما یک شبکی را به تو پروانه بگفت
                                                    همره من تو نباشی بگسل از بر جفت
کار من سوختن و ساختنی از بر نور
                                             شمس و تابان شدنی از در کور
گر تو باشی به جوارم  دو سه روز
                                     یا بمانی به کنارم دو سه روز
تو بسوزی ز در غفلت خویش
                                      دور گردی ز ره رفطرت خویش
عمر تو یک صلتی از بر یار 
                                       تو بسان موش با
►از امام رضا علیه السلام از پدر شان و ایشان از آبائشان ازپیامبر اسلام نقل شده که فرمودند:"من کان آخر کلامه الصلاة علیّ وعلی علیٍّ(علیه السلام) دخل الجنة."یعنی‌کسی‌که‌آخرین‌کلامش‌ذکر‌شریف‌صلوات‌بر‌پیامبر‌اکرم‌وآلش‌باشد‌،وارد‌بهشت‌
میشود،صلوات‌فراموش‌نشه
هوالرئوف الرحیم
1. بهم با انگشتش تیر میزنه و من نگاهش می کنم. داد می زنه:
"مامان بهت تیر زدم. بمرد دیگه!"
2. توی باغ پرندگان به قوها و اردکها که رسیدیم. کلی جیغ و داد کردن. ما خندیدیم گفتیم انگار وو وو زلا می زنن. اونم با اینکه حرف مارو نفهمید خندید و گفت دارن توپ بازی می کنن. فوتبال بازی کردن تیمشون برده. 
3.رنگ زرد رو بهم نشون داده میگم چه رنگیه میگه " خورشیدی". به سفید هم میگه"ابری".
نمی فهمم چرا باید این نگرش زیبا رو عوض کنم. نه. من عوض نمی کنم. اگر رنگ
مدتی ست به طرز عجیبی حس غمش را دریافت می‌کنم. به محض شنیدن صدا یا دیدن تصویرش این غم را با بند بند وجودم نفس می‌کشم. بدونِ اینکه در این مدت ببینمش، بدون اینکه هم‌کلامش شده باشم و بدونِ خیلی چیزهای دیگر... اما این غم مرا زجر می‌دهد. آن‌قدر که لحظات آرام قبل از خوابم با دقیقه‌ای فکر کردن به او، غرقِ اشک می‌شود و تعجب می‌کنم! تعجب می‌کنم که چطور می‌توانم برای تنهایی یک نفر دیگر اینطور اشک بریزم و قلبم اینطور آب شود. میان همین خطوط خواب‌هایی ر
حسین حائریان :
دوم راهنمایی یه معلم ریاضی داشتیم تیکه کلامش این بود « خدا رو چه دیدی شاید شد ».یادم میاد همون سال یکی از بچه ها تصادف کرد و دیگه نتونست راه بره... دیگه مدرسه هم نیومد. فقط یه بار اومد واسه خداحافظی که شبیه مراسم عزاداری بود. همه گریه می کردیم و حالمون خراب بود. گریه مون وقتی شروع شد که گفت به درک که نمی تونم راه برم، فقط از این ناراحتم که نمی تونم بازیگر بشم. آخه عشق سینما بود. سینما پارادیزو رو صد بار دیده بود. سی دی تایتانیک رو اون
دوست شهید: بابک همیشه تکه کلامش بود : فداتـمـ همیشه به من این حرف رو میزد آخرین باری که دیدمش یک هفته قبل از رفتنش به سوریه بود! من خبر نداشتم قراره بره؛ این حرفشو همیشه یادمه، گفت: "فداتـم!" و رفت... فدایی حضرت زینب(س) شد...شهید بابک نوری هریس
سالروز ولادت
@zakhmiyan_eshgh
 
إِنَّ لِسَانَ الْمُؤْمِنِ مِنْ وَرَاءِ قَلْبِهِ وَ إِنَّ قَلْبَ الْمُنَافِقِ مِنْ وَرَاءِ لِسَانِهِ لِأَنَّ الْمُؤْمِنَ إِذَا أَرَادَ أَنْ یَتَکَلَّمَ بِکَلَامٍ تَدَبَّرَهُ فِی نَفْسِهِ فَإِنْ کَانَ خَیْراً أَبْدَاهُ وَ إِنْ کَانَ شَرّاً وَارَاهُ وَ إِنَّ الْمُنَافِقَ یَتَکَلَّمُ بِمَا أَتَى عَلَى لِسَانِهِ لَا یَدْرِی مَا ذَا لَهُ وَ مَا ذَا عَلَیْه[1]‏
 
ترجمه لفظی : زبان مومن در پس قلب اوست ولی منافق قلبش در پس زبان اوست چرا ک
من واقعا نمی‌فهمم که چرا وقتی یکی به شما توهین می‌کند، یا بد جوابتان را می‌دهد، یا تحقیرتان می کند یا آن‌طور که انتظار دارید به شما احترام نمی‌گذارد، این شما هستید که ناراحت می‌شوید؟
بابا جانِ‌من! از کوزه همان برون تراوَد که در اوست.
 رفتارِ هر کس متناسبِ شخصیتش است.
 وقتی گفتار یا رفتارِ یکی زشت یا بی‌ادبانه است، او دارَد شخصیتش را به نمایش می‌گذارد؛ شما چرا به خودتان می‌گیرید و بیخود ناراحت و خشمگین می‌شوید، خودخوری می‌کنید، به‌ه
بعضی وقتهاست که حال آدم حسابی کوکه یعنی هیچ چیزی نمیتونه اونو خرابش کنه و اینو همه میتونن بفهمن که چشماش داره داد میزنه ای آسمون! ای زمین من حالم عالیه! 
امروز با شخصی برخورد داشتم که دقیقا همین شکلی بود و فکر کنم بدونم این حال خوبش از کجا نشات میگرفت 
 آدمی بود که خیلی دلش با کلامش همراه بود وقتی حرف میزد می شد لطافت و عشق به خدارو حتی از توی چهرش فهمید و اونموقع متوجه شدم این انرژیه خوبو از کجا میاره
از حرف زدن باهاش خیلی خوشحال شدم و کلی انر
 
می کشد غیرت مرا ، غیری اگر آهی کشد 
زانکه می ترسم که از عشق تو باشدآه او
/////////////////////////////////
جای دگر نماند که سوزم ز دیدنت 
رخساره در نقاب ز بهر چه می کنی ؟ 
/////////////////////////////////
زد به تیرم بعد چندین انتظار 
گرچه دیر آمد ، خوش آمد تیر یار
شد دلم آسوده چون تیرم زدی 
ای سرت گردم ، چرا دیرم زدی ؟ 
//////////////////////////////
عادت ما نیست رنجیدن ز کس 
گر بیازارد ، نگوئیمش  که بس 
ور بر آرد دود از بنیاد    ما 
آه آتش بار ناید یاد       ما 
رخصت ار یابد ز ما آه سحر 
هر
 
باسمه تعالیچلچراغقصیده ۱۳تکیه بر دنیامکن تکیه بر عقل تنها بشرشود موجب کبر و اندوه و شراگرعقل تنها شود رهنمانبینی تو حق را ورای بصرچه تدبیر ها می کنی در امورنهایت دچار خطایی دگرچو اجرا شود،طرح و برنامه اتببینی نقایص، شود جلوه گردلیلش بود نقص عقل و خردبود شخص کامل، قوی و قدرپیمبر بود عقل و آن هادی استشود چیره بر مشکلات و خطرهدایت کند این جهان را ولیبه اذن خداوند آید ظفرشود موجب خسر هر آدمیهر آن کس کند تکیه برمال و زربه مقصد رسد هر که دارد خ
{از عاشورا تا ظهور - شماره 31}
 
روشنگریِ امام حسین و امام مهدی
 
حسین(ع) بارها سخن گفت؛ کلامش نور بود، بعضی در راه قرار گرفتند و عده ای در تاریکی خویش ماندند! کربلایی شده بود... برای رسیدن به سعادت یا شقاوت از هم سبقت می گرفتند! بعضی «سعادت» را بردند و عده ای «شقاوت» را...
و اما امروز؛ سالها می گذرد، "حسینِ زمان" خواهد آمد و مانند جدش لب به سخن خواهد گشود تا حجت را تمام کرده و راه را بر چاه بشناساند؛ نقل شده: «مهدی در برابر یهود، نصاری، صابئین، مادی گ
 
خدایا، پیکِ هدایتت را در مسیرِ اندیشه و اراده ام بنشان، تا حفره های هولناکِ تباهی را نشانم دهد و در لحظه های ناامیدی و پریشانی، چراغ هدایتم باشد...
 
*** *** ***
چه قدر نشاط انگیز است وقتی بی هوا، کسی هوایت را داشته باشد.
که بیاید کنارت بنشیند و با برق چشمانش،
با آوای کلامش
و با انگشت اشاره اش،
گذرگاه وَهم و فهمت را ستاره باران کند.
چه قدر نسیمانه است لبخند رضایت کسی که در مسیر آرزوهایت غنچه های امید می کارد...
 
و چه زیباست وقتی که دعایت به چلۀ اجاب
 
خدایا، پیکِ هدایتت را در مسیرِ اندیشه و اراده ام بنشان، تا حفره های هولناکِ تباهی را نشانم دهد و در لحظه های ناامیدی و پریشانی، چراغ هدایتم باشد...
 
*** *** ***
چه قدر نشاط انگیز است وقتی بی هوا، کسی هوایت را داشته باشد.
که بیاید کنارت بنشیند و با برق چشمانش،
با آوای کلامش
و با انگشت اشاره اش،
گذرگاه وَهم و فهمت را ستاره باران کند.
چه قدر نسیمانه است لبخند رضایت کسی که در مسیر آرزوهایت غنچه های امید می کارد...
 
و چه زیباست وقتی که دعایت به چلۀ اجاب
 
 
باسمه تعالیچلچراغقصیده ۱۳تکیه بر دنیا
مکن تکیه بر عقل تنها بشرشود موجب کبر و اندوه و شر
اگرعقل تنها شود رهنمانبینی تو حق را ورای بصر
چه تدبیر ها می کنی در امورنهایت دچار خطایی دگر
چو اجرا شود،طرح و برنامه اتببینی نقایص، شود جلوه گر
دلیلش بود نقص عقل و خردبود شخص کامل، قوی و قدر
پیمبر بود عقل و آن هادی استشوی چیره بر مشکلات و خطر
هدایت کند این جهان را ولیبه اذن خدا می شود هر ظفر
شود موجب خسر هر آدمیهر آن کس کند تکیه برمال و زر
به مقصد رسد هر
دلواپس بود برای پا پیش گذاشتن ...می ترسید نکند شماهم...زبان م لال آقا....عمروبن قرظه که رفت بعد از نماز آمد که اذن رفتن بگیرد...نگاهتان پر از مهر می شود و مهربانی....نگاهش می کنید..می گوید تو آزادی می توانی بروی و خودت را برای ما به خطر نیندازی...نگاهش لابد پر از بغض می شود که نکند شماهم مثل بقیه او را برده ی سیاهی می بینید..... یادش می آیدکه او سیاه پوستی از اهل نوبه بود که پدرتان علی او را می خرد و به ابوذر می بخشد و بعد از مرگ ابوذر دوباره نزد پدرتان می
بسم الله
عن أبی عبد الله علیه السلام قال: لا ینبغی للمرء المسلم  أن یواخی الفاجر و لا الأحمق و لا الکذّاب. (کافی، ج2، 640)
امام صادق سلام الله علیه میفرمایند: شایسته نیست برای مسلمان که با انسان فاجر و احمق و دروغگو برادری کند.
احمق کیست؟
در کتاب مجمع البحرین آمده: الأحمق من یسبق کلامه فکره، و هو من لا  یتأمل عند النطق هل ذلک الکلام صواب أم لا فیتکلّم به من غفلة. (مجمع البحرین، ج5، ص 152)
احمق آن کسی است که کلامش بر فکرش سبقت می گیرد، یعنی فکر نمیکند
تحقیق حکم شرعی در معاملات از دیدگاه فقه
تحقیق و پژوهش با عنوان حکم حیل شرعی در معاملات از دیدگاه فقه شیعه و حقوق اسلامی
تعداد صفحات:150فرمتword(قابل ویرایش)بیان مسألهآیین های آسمانی به ویژه آیین اسلام و هر نوع قانون و مقررات اجتماعی به ویژه قانون جزاء برای حفظ منافع و مصالح فردی و اجتماعی وضع شده است زیرا وضع شریعت و احکام فقهی یا می بایست عبث و بیهوده باشد و یا هدفدار. فرض اوّل به حکم ادلیه ای که می گوید خداوند از عبث و بیهودگی  در کلامش منزّه و
باسمه تعالیچلچراغقصیده ۱۳تکیه بر دنیا
مکن تکیه بر عقل تنها،  بشرشود موجب کبر و اندوه و شر
اگرعقل تنها شود رهنمانبینی تو حق را ورای بصر
چه تدبیر ها می کنی در امور
نهایت دچار خطایی دگر
چو اجرا شود،طرح و برنامه اتببینی نقایص، شود جلوه گر
دلیلش بود نقص عقل و خردنیاز بشر بر خدا باشد و او قدر
پیمبر بود عقل و آن هادی استشوی چیره بر مشکلات و خطر
هدایت کند این جهان را ولیبه اذن خدا می شود هر ظفر
شود موجب خسر هر آدمیاگر تکیه گاهش به اموال و زر
به مقصد رس
بسم الله
عن أبی عبد الله علیه السلام قال: لا ینبغی للمرء المسلم  أن یواخی الفاجر و لا الأحمق و لا الکذّاب. (کافی، ج2، 640)
امام صادق سلام الله علیه میفرمایند: شایسته نیست برای مسلمان که با انسان فاجر و احمق و دروغگو برادری کند.
احمق کیست؟
در کتاب مجمع البحرین آمده: الأحمق من یسبق کلامه فکره، و هو من لا  یتأمل عند النطق هل ذلک الکلام صواب أم لا فیتکلّم به من غفلة. (مجمع البحرین، ج5، ص 152)
احمق آن کسی است که کلامش بر فکرش سبقت می گیرد، یعنی فکر نمیکند
یادمه سال 95 تو همچین روزایی بود که وقت تمدید قرارداد کاری سر حقوق با مدیرم به توافق نرسیدم و عدد حقوق من رو خیلی پائین تر از اون چیزی که تصورش رو میکردم تعیین کرد و با وجود  5 سال سابقه کار تو اون فضا و با وجودی که میدونست یکی از نیروهای کلیدی دفتر پروژه هستم و عملا نمیتونه کسی مثل من رو پیدا کنه ولی از موضع خودش کوتاه نیومد! 
اونم فقط به یک دلیل چون من همیشه از ارزش خودم کوتاه اومده بودم و شرایط رو پائین تر از اون چیزی که لایقش بودم پذیرفته بودم!
خدایا !
آدم های خوب سر راهم بگذار …
حس بسیار خوبیست هنگامی که در لحظه هجوم غم یا نا امیدی یا پریشانی
بی هوا کسی سر راه آدم سبز بشود
کلامش،
نگاهش ،
حتی نوشته اش،
آرامش و شادی و امید بپاشد به زندگیت،
فقط از دست خود خدا بر می آمده که آن آدم را
برای آن لحظه خاص سر راه زندگی ما بگذارد….
شاید یکی دیگر از دعاهای روزانه هم بتواند این باشد که خدایا:
من را هم از واسطه های خوب کردن حال بنده هایت قرار بده…
تازه یادش آمد ما زیر ظلم داعش از همه دنیا بی‌خبر مانده‌ایم که رنگ خنده از صورتش رفت و مردانه حرف زد :«فرمانده سپاه قدس ایرانه! این دو سال حاج قاسم نیروهای حشد الشعبی رو سازماندهی کرد و با همین نیروهای مردمی نفس داعش رو تو عراق گرفت!» 
کلامش به آخر نرسیده بود که خانه در تاریکی مطلق فرو رفت و من هنوز از سایه خودم می‌ترسیدم که از همین تاریکی دلم لرزید و جیغم در گلو خفه شد...
 
ادامه داستان در ادامه مطلب...
 
متن کامل داستان در پیام رسان های اجتماعی
سلام
راستش من دختری رو خیلی دوست داشتم، داستانش هم توی لینک پایین هست. حتما این لینک رو باز کنید و این پست رو با تمام کامنت هاش بخونید
http://khbartar.blog.ir/post/15495
خلاصه بعد از کلی داستان توی چند تا پی ام شرایطم رو خیلی شفاف واسش توضیح دادم و ازش خواستگاری کردم، ولی اون دختر گفت از من خوشش نمیاد و حتی تا آخر عمرش هم پای حرفش هست و با من ازدواج نمیکنه، اولش خیلی بهش اصرار کردم که لاقل علتش رو بهم بگه ولی فقط میگفت دوستت ندارم. 
چندین بار ازش پرسیدم کسی تو
سلام 
من یه دختره هفده ساله هستم، از وقتی چشم هام رو باز کردم خونه پدر باباییم بیشتر میرفتم، اما هی که بزرگتر شدم کلا سردی عمه ها رو نسبت به خودم درک کردم تا اینکه یه روز یکی از عمه ها به مادرم بی دلیل حرف ناشایست زد ....
اون جا بود که منم دیگه نسبت به عمه هام سرد شدم، اما بازم مادرم میخواست رابطه منو با خانواده پدریم خوب کنه، حتی من تا چند هفته از ترس همین عمه خونه پدربزرگم نمیرفتم، بله شاید مسخره به نظر بیاد ولی من اون موقع چون سنم کم بود یه ترس
خاطره ی میکول(همگروهیمون) از اولین باری که به عنوان اینترن زنان به زایشگاه قدم رنجه فرمودند...(جمله ها رو با لحن کاملا جدی و با تصور چهره ی ریلکسش بخونید)
_ما:میکول کشیک چطور بود?
+یعنی یا ابوالفضل...یااااابوالفضل...جنایت های صدّام به پای زاییدن زنها نمیرسه...یعنی بقرآن من تا صبح خواب میدیدم خوابوندنم رو تخت لیتاتومی و میگن یا بزا یا TV(معاینه واژینال)میکنیمت!!!حالا من واژن از کجا بیارم رو دیگه نمیدونم فقط زور میزدم که از یه جاییم بچه در بیاد!!!!
+آقا
داشتم توی ایمیلهایی که معمولا خودم برای خودم بعنوان یه فلش همیشه همراه میفرستم دنبال یه فایل میگشتم که یهو چشمم خورد به این متن، نمیدونم چهار سال پیش که اینو برای خودم فرستادم چی فکر میکردم ولی دیدن الانش واقعا کاری که باید میکرد رو کرد...
 
آخرین بار سه‌شنبه تماس گرفت ساعت چهار و نیم عصر شانزده اسفند.چند بار گفت: خیلی دلم برات تنگ شده، گفت: می‌خواهم ببینمتان. اگر شد که بیست و چهار ساعته می‌آیم می‌بینمتان و برمی‌گردم. اگر نشد یکی را می‌فرس
سلام
یکی از درس های تاریخ اینه که وقتی به حق رسیدی باید حواست باشه کله ات رو از دست ندی.
یعنی کسی که به حق رسیده متاسفانه نمیتونه خود حقیقت رو بگه. چون شیاطینی که بدن آدما رو تسخیر کردن، موجودات جالبی اند
در مقابل حقیقت یه کاری میکنن که آدما گارد بگیرن و احساس ناراحتی(راحت نبودن) کنن!!
قطب نمای حقیقت خیلی عمیق و درونمونه این می‌تونه راهنمای خوبی تو این راه پیدا کردن خدا باشه. ا
این متن هم یه سیگنال از قطب نمای حقیقت جوت ای آدمیزاد
یه نشونه هم می
لینوس توروالدز که هسته سیستم عامل گنو/لینوکس رو نوشته، اخیرا در جواب به این سوال که اگر می‌تونست،‌ چه بخشی از دنیای تکنولوژیکی که ساخته رو تغییر می‌داد، گفته «شبکه های اجتماعی». اون گفت:
> من کاملا از «شبکه اجتماعی» متنفرم – توییتر و فیسبوک و اینستاگرام. اینها یه مریضی هستن و به نظر می رسه تشویق کننده رفتار بد هستن.
و البته جالبه که این حرف رو کسی می‌زنه که خودش مشهوره به مواضع تند و خشن نسبت به کارهای احمقانه و صراحت کلامش در برخورد با چی
فصل اول
۱
آرتور در کتابخانه‌ء سمیناری۱ علوم الهی پیزا۲ نشسته بود و توده‌ای از مواعظ خطی را زیر و رو می‌کرد. یکی از شب‌های گرم ژوئن بود، پنجره‌ها کاملاً باز و کرکره‌ها برای خنکی هوا بسته بود.
کانن۳ مونتانلی۴، پدر روحانی و مدیر سمیناری، لحظه‌ای از نوشتن بازایستاد و نگاهی مهرآمیز به سری که با موهای سیاه بر اوراق خم شده بود انداخت: کارینو۵! نتوانستی پیدایش کنی؟ مهم نیست، باید آن را دوباره بنویسم؛ ممکن است پاره شده باشد و من بی‌جهت تو را ای
اوقاتی که ریچارد کری در شهر قدم می زدهر زمانی که ریچارد کری در شهر قدم می زد،
ماها ، در پیاده رو، وراندازش می کردیم :
از فرق سر تا نوک پا،آقا منش می مانست؛
سخت آراسته، وشاهانه باریک اندام
و بینهایت، پیراسته بود.
همیشه ،محترمانه سخن می گفت؛
آنگهی که، صبح به خیر می گفت،
(کلامش)ضرب آهنگ داشت.
گام (هم )که بر می داشت،پر تلألؤ می نمود.
متمول بود،آری ثروتمند تر از هر پادشاهی،
و تعلمی ستودنی در هر مرتبتی داشت.
خلاصه،تصور می کردیم، او همه چیز تمام است!
و ا
نام کتاب : حسین بن علی ( هانی بن عروه )نویسنده : پرویز امینیانتشرات : وزیر توضیحات : این کتاب جلدی از مجموعه قصه عاشورا ی ( ۷۲ )جلدی می باشد که میزبانی هانی بن عروه از مسلم بن عقیل را تعریف می کند که حاضر نبوده در حق مهمان خود کوتاهی کند و حتی به خاطر همین امر جان خود را از دست داده است و چون این کتاب به بیان قصه های دینی با زبان ساده پرداخته مناسب همه ی گروه سنی می باشد و دارای ۱۵ صفحه به همراه عکس های مرتبط است قطعه ای از کتاب :هانی دستانش را روی ش
 
 بر گر فته از کانال انشا 21 برای
پیدا کردن انشا با هر موضوعی به کانال ما سر بزنید  
۴سالگی پدرم به دیار باقی رفت. تصاویر پراکنده‌ و محدودی از او دارم. شاید به ده‌تا نرسد. مادرم نقش پدر را هم به عهده گرفت. با قالیبافی چند پسر و یک دختر را بزرگ کرد. از خودش کاست و بر ما افزود.تصویری که از او دارم قالی‌بافی است و قرآن‌ و دعا و نماز. سکوتش بیش‌تر از کلامش بود. استخاره‌گیر محل بود. در جلسات قرآن غلط‌گیر قرآن‌خوانان بود.با همان شعار که اگر دختر سوا
هدفون توی گوشمه و معین زد داره می خونه: حست دروغ بود ...
خوب ب خاطر دارم اولین بار که اولین آهنگش رو گوش دادم سال 95 بود. اواخر 95 و هوا بارونی و برفی
توی ربات دنیای ترانه همه آهنگ هاشو دانلود کردم. اون موقع ها هر روز و هر وعده بهش گوش می دادم. جزو آدم هایی بودم که هچ وقت دلم نمی خواست پلی لیست آهنگ های مورد علاقه مو به کسی بگم.
همه شونو توی داکیومنت گوشیم سیو می کردم. بعد از یه مدت دیدم آرشیو آهنگ هام شده یه لیست بلند بالا از آهنگ ها که پر رنگ ترینشون م
دی خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و عرض کرد: همسری دارم که
هرگاه وارد خانه می شوم به استقبالم می آید، و چون از خانه بیرون می روم
بدرقه ام می کند و زمانی که مرا اندوهگین می بیند می گوید: اگر برای رزق و
روزی (و مخارج زندگی) غصه می خوری، بدان که خداوند آن را به عهده گرفته است
و اگر برای آخرت خود غصه می خوری، خدا اندوهت را زیاد کند [و بیشتر به فکر
آخرت باشی ]. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «برای خدا کارگزارانی
[در روی زمین ] است و این زن ی
نام خیام را اکثرمان شنیده‌ایم و می‌دانیم که دستی بر سرودن رباعی داشت. بسیاری از رباعیاتش هنوز هم زنده است و بر زبان اهل ادب، جاری. سادگی و شیرینی کلامش آدم را با اشعارش همراه می‌کند و گاه، بی‌خیالی و بی‌پرده‌سخن‌گفتن‌هایش حتی به خنده‌مان می‌اندازد. رباعیات خیام را که می‌خوانی، دلت کندن از دنیا می‌خواهد، دلت بی‌هوا خندیدن و از همهٔ اجزای هستی لذت‌بردن می‌خواهد. او مدام نصیحتت می‌کند که می‌ بخور و غم مخور و عشق کن که عاقبت چه شاه با
پاورپوینت با موضوع \" جمیله صادقی بنیان گذار تاکسی سرویس زنان در ایران \"
پاورپوینت با موضوع " جمیله صادقی بنیان گذار تاکسی سرویس زنان در ایران "   فرمت: ppt تعداد اسلاید: 12   قسمتی از متن: جسارت او در کارها و قدرت کلامش باعث شد تا این بار فرمانداری کرج از او دعوت به همکاری کند. سمتش در آنجا دبیری امور کمیسیون بانوان کرج بود و در کنار آن حکم مشاور فرماندار کرج نیز به او تفویض شد.در کنار مسئولیت‌های جدید، مدیرعامل کانون فرهنگی زنان کرج شد. برخورد ب
خودم را به شبث می رسانم: «شبث چگونه شرمت نمی آید، از این که دیروز حسین را بخوانی و امروز مقابلش به ستیز آیی؟»
«من فقط چنین نیستم... بیش از نیم مردان این سپاه چنین اند...»
برآشفته می گویم: «این خیانت را افتخاری نیست... چه یک تن... چه هزاران... باورم نمی آید که بتوانی امروز شمشیر به دست بگیری و...»
«چنان کلام می رانی که انگار اکنون در کنار حسینی... تنها تفاوت من و تو یک نامه است... که آن را هم به پای حماقتم بنویس...»
نزدیک تر می روم، آن قدر که پایمان به هم م
مردی سرخ روی از اهالی شام به فاطمه دختر امام حسین نگاه می کند و به یزید می گوید: «این کنیزک را به من ببخش.»
فاطمه ناگهان بر خود می لرزد، ترس در جانش می افتد، خود را در آغوش تو می افکند و گریه کنان می گوید: «عمه جان! یتیم شدم! کنیز هم بشوم؟!»
و تو فاطمه را در آغوشت پناه می دهی و آنچنانکه یزید و آن مرد بشنوند، می گویی: «نه عزیزم! این حرف بزرگتر از دهان این فاسق است.»
و خطاب به آن مرد می گویی: «بد یاوه ای گفتی پست فطرت! اختیار این دختر نه به دست توست و نه
همه تو هواپیما نشسته بودن. صدای جر و بحث یه بچه ی سه چهار ساله با پدر و مادرش از پشت می اومد. یکی از مهماندار رد شد. پدر بچه گفت: ببخشید؟ بچه ی ما کمر بند نمی بنده! مهماندار گفت: "چرا؟ کمربندت رو ببند. بعد که رفتیم بالا باز کن." و رفت. پدر با بچه کلنجار رفت. بچه صداشو برد بالا و ادای گریه کردن درآورد. سر مهماندار اومد تا ببینه بچه چرا گریه می کنه. پدرش دوباره با لحنی که می گفت کمک لازم داره گفت: کمربندش رو نمیبنده. سرمهاماندار نگاهی به بچه کرد و گفت: خب
میون این همه سر و صدای حقوق بشری در مورد خانواده، میون این همه داد و بی‌داد در مورد خشونت خانگی علیه زنان، چرا هیچ کس در مورد خشونت کلامی علیه مردان صحبت نمی‌کنه؟
کمتر معلم و استادی به ما یاد میده، طرح نیاز صحیح با مردان رو و کمتر مادری خودش الگوی مناسبی برای برقراری ارتباط کلامی با همسره و این ساده‌ترین و ابتدایی‌ترین مرحله‌ی مواجهه در زندگی مشترک به حساب میاد به نظرم.
 
توهین به شخصیت
تحقیر و نادیده گرفتن توانمندی‌ها
کوچک شمردن خانواد
دلنوشته ای در غربت بقیع
بغض هایمان را
در کجای حرم نداشته ات مویه کنیم؟ نامت، علم افراشته بر بلندای علوم است و
شب، پیراهن سوگی است که آسمان در عزایت به تن کرده است. سینه ها، داغ بزرگی
را حمل می کنند و جان ها، در آتش مصیبتی عظیم می گدازند!
....
دنیا همیشه برای درک وسعت آسمانیان حقیر و اندک است. دوباره خورشیدی در
خاک بقیع خواهد خفت که آفتاب صداقت از منزلگه اندیشه اش بر می تابید و
کلامش حق را بالنده می کرد. کوهی از وقار بود، دریایی از علوم، اقیانوس
وقت هایی بوده در زندگی مان که برای کسی ارزش زیادی قائل بوده ایم، پای همه حرف هایش نشسته ایم، کلامش برایمان حجت بوده، و جز راستی و درستی از او انتظاری نداشتیم. به حرف های دیگران که زیر سوالش ببرند، واکنش نشان داده ایم و سر آخر او مراد بوده و ما مرید مرام و منش او... اما یک روز، یک روز بخصوص رشته تمام افکارمان پاره شده، تورم باد به غب غب افتاده اش که از اهمیت ما به حرف هایش نمایان شده، پشیمانمان می کند که چه کرده ایم و چه بزرگش کرده ایم، که حال برای
به حنانه گفتم: شبیه لینک نیست؟ و دنبال عکسی گشتم که نشانش بدهم. چند بار نگاهش را از صفحه‌ی گوشی بلند کرد، دقیق شد به نیمرخ سمت راستی و دوباره برگشت به گوشی. بعد -آن طور که بخواهی از زیر شوق نگاه کسی خلاص شوی- سر تکان داد، که یعنی شاید باشد. خب، به هر حال من خیال می‌کنم باشد، و فکر کردم که کاش تیغ تیغِ موهای کوتاه گیر نمی‌کرد به روسری تا من هی سرم را ماشین کنم.این‌ها مقدمه. امروز، کلاس که خلوت شد، دیدم لپ تاپش را زیر نیمکت جا گذاشته. حنانه داشت می
ولا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون 
صبح روز جمعه جامعه اسلامی یتیم شد 
چشم های بهت زده ملت داغدارمان خیره به دلاوری بود که فاتح سرزمین های اسلامی بود و این تنها دلیل  محبوبییتش نیست دلیل محبوبیتش اخلاق است اخلاق نشانه ایی که در رفتار و عمل و  منش او بارز بود اری شهادت مزد بهترین مردان خداست 
 
اقتدا به امیر المومنین چیزی جز این را همراه ندارد  شیعه مولا علی میتواند به جایی برسد که فاتح زمین و دل ها باشد 
ایران م
** بسم الله الرحمن الرحیم **
تفسیر سوره توحید (2)
علامه حسن زاده آملی 
____________________
جایی تاریک باشد ، برق روشن شود اول چیزی که می بینیم خودِ نور است و بعد بوسیله نور همدیگر را می بینیم .
نور روشن کننده دیگر چیزهاست ، نور علم هم همینطور است ،اولین بار خودش ظاهر است ، صفاست ، بهجت است ، بعد پله پله انسان چیزهای مجهول را معلوم می کند ،و پیش می رود و نورانی تر می شود .
علم نور است ، قرآن هم نور است ، قرآن غیر از علم نیست ، الله نور السموات و الارض ، کلماتش ن
دیروز نامه نوشتم .یعنی تایپ کردم .نامه برای اون کسی که اون لحظه فکر میکردم مسئول حالِ بدمه .چیزایی رو نوشتم ،جزئیاتی از گذشته و کودکیم یادم اومد و گفتم درونِ اون نامه ام که خودم هم تعجب کردم که چطور اینهمه چیزی یادم بود .انگار یه زخم چرکی بود که سرشو باز کرده بود به بیرون و داشت تخلیه میشد .نمی تونم بگم نوشتن تک تک اون کلمات ،چه حسی درونم زنده میکرد .حسِ برق گرفتگی ِ عجیبی باهام بود .با هر کلامش درونِ وجودم .پُر از خشم‌بودم .باورم نمیشد میتونم ا
هوالجمیل
 
نه هر دل کاشف اسرار «اسرا» ستنه هر کس محرم راز « فاوحا» ست
نه هر عقلی کند این راه را طینه هر دانش به این مقصد برد پی
نه هرکس در مقام «لی مع الله»به خلوتخانهٔ وحدت برد راه
نه هر کو بر فراز منبر آید«سلونی» گفتن از وی در خور آید
«سلونی » گفتن از ذاتیست در خورکه شهر علم احمد را بود در
چو گردد شه نهانی خلوت آراینه هرکس را در آن خلوت بود جای
چو صحبت با حبیب افتد نهانینه هرکس راست راز همزبانی
چو راه گنج خاصان را نمایندنه بر هرکس که آید در گشای
خب جانم الان واقعا خوابم میاد ولی نمیتونم ننویسم. یه جور شوق درونی منو کشوند سمت این پنل تا شاید آروم بشم.
عزیزم زندگی اونقدر ها هم که فکر می‌کنی پیچیده نیست. اگر خودت رو درگیر زندگی نشون بدی احتمالا زندگی هم باهات همراه میشه. این جمله ای بود که معین پارسال بهم گفت در جواب اینکه من بهش گفتم سطح سختی درس ها رو خودمم که تعیین می‌کنم. دقیقا بهش گفتم اگه درس نخونم درسا آسونن و اگه بخونم واقعا سختن! خب درکش سخته ولی من میفهممش به هرحال.
من یه پرفکشن
یا رفیق من لا رفیق له
ای رفیق کسی که هیچ رفیقی برای او نیست
رفیق از ریشه ی  رَفَقَ در معانی:
 کمک کردن ، محکم و مطمئن بستن کار ،
نرمی و مدارا کردن ، دوست شدن ، همراه شدن ،
مصاحبت و همنشینی ، تکیه کردن ، نفع رساندن ...
 
رفق در قالب وزنی فعیل تاکید بر کثرت موضوع دارد
خلاصه اش میشه ته ته رفاقت در تمام معانی بالا..
 
رفیق از منظر قرآن 
وَمَن یُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ
فَأُولَٰئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِم مِّنَ النَّبِیِّینَ وَ
همیشه ی خدا ، بار ها و بارها تجربه اینو داشتم که سوء ظن هام اشتباه از کار در اومده . اما باز هم عبرت نمی گیرم و به همین منوال ادامه میدم . گاهی فکر می کنم در عنفوان جوانی پیر شدم و تغییر ناپذیر ...
۱- خواهر خانم با دوستان قدیمیش تو یه رستوران که از خونه دور بود برای افطار قرار گذاشته بود . بچه هاشو گذاشت خونه مامان و رفت . افطار کردیم و من با خودم فکر می کردم چرا دامادمون نمیاد اینجا ؟ چرا تنها مونده خونه ؟ چرا با ما سرسنگین شده ؟! دیر وقت شد . مامانم ه
کاش بودی #کاسترو!.برای من #ادبیات یعنی #اعتیاد! روزی برای چند دقیقه باید وارد #زندگی ام شود و اگر نباشد انگار خالی ام و #انگیزه ای برای ادامه ی حیات ندارم. من تمام #تنهایی ام و #احساس‌ام را با آن تقسیم می کنم..روزهایی که سوژه ای برای #نوشتن ندارم، بدتر از #مرگ است! به هر دری می زنم تا بلکه دنیای ادبیات اجازه ی ورود بدهد و امروز صبح وقتی که مانند یک #معتاد #خمار (!) دست به دامان #خاطرات گذشته و یا عکسی و منظره ای و شعری و ... بودم تا برایش بنویسم، عکس کاست
دانلود آهنگ های امین رستمی
جدیدترین آهنگ های امین رستمی با لینک مستقیم و کیفیت بالا
دانلود تمام آهنگ های امین رستمی
 
امین رستمی خواننده پاپ با صدای رمانتیک و خاص در تاریخ ۶ شهریور ماه سال ۱۳۵۹ در شهر اصفهان متولد شد. امین رستمی دو خواهر بنام های مهسا و آمنه دارد و مادرش معلم و پدرش بازنشسته کارمند بانک بوده است مدرک تحصیلی امین رستمی بر خلاف علاقه اش خوانندگی و موسیقی رشته زیست شناسی بیوشیمی بوده و از این رشته در دانشگاه فارغ التحصیل شده اس
بله، درست خوانده‌اید، در مَثل مناقشه هست، بدجوری هم هست. هرکه اولین بار گفته است «در مَثل مناقشه نیست»، سهواً یا عمداً به شرطی مهم اعتنا نکرده و صرفاً حرفی کلی زده است. تنها زمانی در مَثل مناقشه نیست که مَثل‌آور از آن به‌عنوان شاهد و حجت و نمونه استفاده نکند، بلکه مَثل را فقط برای تفهیم بِهْ‌ترِ مضمون کلامش به‌کار گیرد؛ آن هم مضمون کلامی که صحتش پیش‌ از مَثل‌آوری نیز نزد دوطرف محرز باشد.
اما آن‌چه ‌هنگام کاربستِ این زبان‌زد می‌بینیم،
راوی:
در بچه های رزمنده لبنان، یکیشون خیلی معنوی بود و علاقه عجیبی به آقا امام زمان عج داشت. با بچه ها تصمیم گرفتیم او را دست بیندازیم و کمی بخندیم. بهش گفتیم: یکی از بچه ها خواب دیده فلان شب (به گمانم شب جمعه) آقا امام زمان عج، در فلان قسمت از منطقه، به دیدار تو می آید. ایشان هم باور کرد و حالش خیلی عوض شد. تا آن شب خیلی دگرگون بود. قبل از او، ما همگی به آن قسمت رفتیم و پشت درختها مخفی شدیم. آن بنده خدا در محل مورد وعده حاضر شد و مشغول عبادت شد. یکی ا
سرخوشانه کالسکه را هل
دادم و کنار درختچه توت ایستادم. یک توت قرمز رسیده چیدم و گرفتم جلویش؛ با تعجب
نگاه کرد! یک دانۀ دیگر چیدم و گذاشتم در دهانم، او هم همین کار را کرد، چشمش آرام
و صورتش شیرین شد و با ملیح‌ترین لحن ممکن اعلام کرد که: گل خش بود! حلاوت کلامش
نگذاشت توضیح دهم که هرچیز قرمزِ از درخت چیده‌شده گل نیست؛ گذاشتم پشت این غفلت
لطیف همانطور شیرین بماند و ایستادم به تماشایش.
عصرهای بهار 82 که با
هم می‌زدیم بیرون کمابیش، اوضاع همین بود. بع
 
سرخوشانه کالسکه را هل دادم و کنار درختچه توت ایستادم. یک توت قرمز رسیده چیدم و گرفتم جلویش؛ با تعجب نگاه کرد! یک دانۀ دیگر چیدم و گذاشتم در دهانم، او هم همین کار را کرد، چشمش آرام و صورتش شیرین شد و با ملیح‌ترین لحن ممکن اعلام کرد که: گل خش بود! حلاوت کلامش نگذاشت توضیح دهم که هرچیز قرمزِ از درخت چیده‌شده گل نیست؛ گذاشتم پشت این غفلت لطیف همانطور شیرین بماند و ایستادم به تماشایش.
 
 
عصرهای بهار 82 که با هم می‌زدیم بیرون کمابیش، اوضاع همین بو
نشسته بودم روی صندلی و خانم آرایشگر مشغول کوتاه کردن موهایم بود. تازه شروع به‌کار کرده بود و عجله‌ای هم نداشت. با آرامش قیچی و شانه را به‌کار می‌بست و با هر صدای خِرِچ خِرِچ دسته‌های کوچکی از موهای خیس روی پیش‌بند و زمین می‌ریخت. چنددقیقه‌ای که گذشت، دختری وارد آرایشگاه شد. می‌شناختمش. از ورودی‌های سال خودمان است و فلسفه و می‌خواند. می‌خواست که مثل من موهایش را کوتاه کند. نشست روی صندلی کناری من و کم کم سر صحبت را باز کرد‌. حرف‌هایمان
اگر بگوئیم خداوند از خلقت آدم (انسان) خیلی لذت برده است سخن گزاف نگفته ایم:فتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَآفرین باد بر خدا که بهترین آفرینندگان است
تمام آیات قرآن را بگردیم چنین شور و نشاطی الهی در خلقت یک موجود نمی بینیم.خدایی که کائنات با این عظمت را خلق کرد و از ظریف ترین جزئیات امور هم دریغ نکرد،هیچ نشانی از واکنش شادمانه را در کلامش دیده نمیشوداما در مورد آفرینش انسان چنین پرنشاط و حتی غرور آمیز به خودش تبریک می گوید!همه ما ف
من با مینا مدتی هم اتاقی بودم، تو‌دوره کارشناسی، بعدش مینا جان رفت سر خونه زندگی خودشیادمه اولین سوالاش از من حول میزان دینداری و تقید من بود. براش مهم بود این مسائل اما با لحن بسیار لطیف و قشنگ و با خنده پرسید. تو این مدت که من خیلی نزدیک بودم بهش (همیشه برنامه ها رو با هم میریختیم همش با هم بودم) به خاطر ندارم حتی یک بار صداش بالا رفته باشه حتی در اوج عصبانیت خودش رو حفظ میکرد، اصلا ندیدم به کسی توهین کنه یا خواسته خودش رو بر خواسته دیگران تر
رگ خواب فیلمی به
کارگردانی حمید نعمت ‌الله

نویسنده معصومه بیات
محصول سال ۱۳۹۴
اکران در سال
۱۳۹۶
.
این فیلم برای من حرف های زیادی برای گفتن دارد.
لیلا حاتمی در نقش "مینا" به عقیده من سمبل و نماد سادگی، معصومیت،
امید، محتاج محبت از جانب پدر و لاغیر (که از ابتدا تا انتهای فیلم برای او
ناشناخته بود)، عشق، صبر، جستجوگر معنایی برای زندگی و یک انسان اصیل می باشد.
.
قدرت روحی مینا را در برابر سختی ها و ناملایمت
هایی که برایش اتفاق می افتد، برای من بسی
کتاب تمنا نویسنده: رضا مصطفوی انتشارات: عهد مانا
کتاب تمنا : آینده شناسی جامعه منتظر جهانی( مهدویت و انتظار)
 
کتاب تمنانویسنده: رضا مصطفویانتشارات: عهد مانا
بریده کتاب(۱):
بنی اسرائیل دوران انتظار را با موفقیت و سلامت نسبی طی کردند اما پس از ظهور موسی (ع) دچار سستی و انحراف شدند و در اثر نافرمانی ایشان، با رحلت موسی پروژه ظهور منجی بنی اسرائیل نافرجام ماند.بنی اسرائیل عصر موسی با وجود درک عمیق از روزگار انتظار، درک درستی از روزگار پس از ظهور ن
تو تعطیلات آخر هفته ، من بودم و آرشیو فیلم هایم ... فارست گامپ فیلمی بود که انتخاب اولم بود با بازی تام هنکس بزرگ در نقشی جالب ؛ این چندمین بار بود که داشتم این فیلم را می دیدم. فیلمی از رابرت زمیکس که در سال 1994 بخاطر این فیلم جایزه اسکار ، بفتا و گلدن گلوب را در سمت بهترین کارگردانی به کارنامه افتخاراتش افزود.
فارست نماد سادگی درون است ، با میزان IQ پایین تر از حد معمول ولی از همان ابتدای فیلم که دارد شرح داستانش را برای دیگران تعریف می کند عاشقش
یک زمانی بیننده‌ی ثابت کانال یوتیوب عمو رالف بودم. زمانی که نیاز داشتم کسی بهم بقبولاند که زندگی‌ام دست خودم است و عمو رالف این کار را خیلی خوب بلد بود. حرف‌هایش برایم ترکیبی از واقعیت و فانتزی بود. گاهی واقعیتش بیش‌تر از فانتزی‌اش و گاهی هم فانتزی‌اش می‌چربید. درباره‌ی خیلی چیزها صحبت می‌کرد و راهکار می‌داد. یک بار ویدئویی ازش دیدم درباره‌ی تنهایی.
منظورش هم از تنهایی نداشتن دوست‌دختر و دوست‌پسر بود. لب کلامش این بود که تنهایی یک فر
یک زمانی بیننده‌ی ثابت کانال یوتیوب عمو رالف بودم. زمانی که نیاز داشتم کسی بهم بقبولاند که زندگی‌ام دست خودم است و عمو رالف این کار را خیلی خوب بلد بود. حرف‌هایش برایم ترکیبی از واقعیت و فانتزی بود. گاهی واقعیتش بیش‌تر از فانتزی‌اش و گاهی هم فانتزی‌اش می‌چربید. درباره‌ی خیلی چیزها صحبت می‌کرد و راهکار می‌داد. یک بار ویدئویی ازش دیدم درباره‌ی تنهایی.
منظورش هم از تنهایی نداشتن دوست‌دختر و دوست‌پسر بود. لب کلامش این بود که تنهایی یک فر
و اما ماجرا...
ماجرا انقدر پیچیده ست که بیان جزئیاتش ده تا پست جا داره برای نوشتن اما اصل کلامش...برای ثبت نام امتحان دستیاری باید فرمی مبنی بر تایید اینکه میتونم طبق ماده ی فلان قانون فلان استعدادهای درخشان با شرایط استریتی امتحان بدم رو از دانشگاه میگرفتم.گویا(من دیروز فهمیدم)یه قانونی هست به اسم zاسکور?یا zاسکوئور??نمیدونم اما مثل اینکه طبق فرمولی نمره ی معدل رو با نمره ی امتحان پره انترنی جمع میزنن و اگه به یک حد نسابی برسوی میتونی فقط یکبا
سرخوشانه کالسکه را هل دادم و کنار درختچه توت ایستادم. یک توت قرمز رسیده چیدم و گرفتم جلویش؛ با تعجب نگاه کرد! یک دانۀ دیگر چیدم و گذاشتم در دهانم، او هم همین کار را کرد، چشمش آرام و صورتش شیرین شد و با ملیح‌ترین لحن ممکن اعلام کرد که: گل خش بود! حلاوت کلامش نگذاشت توضیح دهم که هرچیز قرمزِ از درخت چیده‌شده گل نیست؛ گذاشتم پشت این غفلت لطیف همانطور شیرین بماند و ایستادم به تماشایش.
عصرهای بهار 82 که با هم می‌زدیم بیرون کمابیش، اوضاع همین بود. بع
معنی کلمه رپورتاژ چیست
 اگر به تازگی کلمه ی رپورتاژ رو شنیده باشید مطمئنا براتون سوال پیش اومده که
معنی کلمه رپورتاژچیست؟ مفهوم دقیق رپورتاژ چیست …؟
مطمئنا در موتورهای جستجوگر مطالب زیادی در این مورد وجود داره
reportage (اسم)
معنی کلمه ریپورتاژ گزارش و شرح جریان امر است
مفهوم دقیق رپورتاژ چیست
برای توضیح واضح تره این مفهوم بذارید یک مثال براتون بزنم…
فرص کنید شما در تلویزیون یا اینترنت با برنامه ای مواجه میشید که یک مرد با ظاهر و لباسی مرد
قسمت اول را بخوان قسمت 117
تعجب زده با خشم نگاهش می کنم.
ـ اقای دکتر با من هیچ سنخیتی نداره. شما هم لطفا در مورد دکتری که زندگیشو گذاشته و امده اینجا خدمت می کنه قضاوت نکنید.
زن چهره اش را در هم می کند و با لب های برجسته و کبودش می گوید.
ـ همه ی آبادی پر شده خانم پرستار. همه جا دیدن که دکتر عرفانی شب ها امده خونتون تا صبح پیش شما بوده. خب معلومه تا صبح چیکار می کردید.
دندان بهم می سابم و با عصبانیت می گویم.
ـ از اینجا برید بیرون.
از روی تخت بلند می شود و
دینی که باید به حاج قاسم ادا کنم و هرگز ادا نخواهد شد...
یادداشت: حاج قاسم را درست تفسیر کنیم.
من سال ۶۷ به دنیا نیامده بودم و رحلت و تشییع حضرت امام را درک نکرده‌ام اما می‌دانم که تشییع سردارِ بزرگ‌ترین مراسم تشییع تاریخ ‌است. مضاف بر این تشییع سردار در شهرهای زیارتی عراق و شهر‌های بزرگ، رکورد بیشترین جمعیت را تاکنون شکسته است. ساده‌ترین دلیل بزرگتر بودن این تشییع فقط در تهران، این است که: ایران آن زمان ۵۰ میلیون بود و الان ۸۲ میلیون.
و من ن
استر « فهم » 
 
این غزل کاکائی را ببینید لطفاً :
 
حاجت به اشارات و زبان نیست ، مترسگ
پیداست که در جسم تو جان نیست ، مترسگ
 
با باد به رقص آمده پیراهنت اما
در عمق وجودت هیجان نیست ، مترسگ
 
شب پای زمینی و زمین سفرۀ خالیست
این بی هنری ، نام و نشان نیست ، مترسگ
 
تا صبح در این مزرعه تاراج ملخ بود
چشمان تو حتی نگران نیست ، مترسگ
 
پیش از تو و بعد از تو زمان سطر بلندیست
پایان تو پایان جهان نیست ، مترسگ
 
این مزرعه آلودۀ کفتار و کلاغ است
بیدار شو از
آلفا
آقای "ناجی" دبیر ریاضی کلاس دوم دبیرستان ما بود. مردی چهل و شش هفت ساله، خنده رو و خوش مشرب که ذهنیت من را در مورد دیبرهای ریاضی که اغلب آدمهایی عبوس و عصبی و سختگیر بودند به کلی تغییر داده بود. تکیه کلامش "پسر خوب" بود، "ببین پسر خوب..."، " دقت کن پسر خوب..."،" آفرین پسر خوب...". واقعا با درس دادنش حال می کردم. هر وقت با او کلاس داشتیم احساس می کردم که غرق شده ام در دنیایی پر از عدد و رقم و فرمول و ذره ذره علم و دانش دارد به رگهایم تزریق می شود. آقای ن
استر « فهم » 
 
این غزل کاکائی را ببینید لطفاً :
 
حاجت به اشارات و زبان نیست ، مترسگ
پیداست که در جسم تو جان نیست ، مترسگ
 
با باد به رقص آمده پیراهنت اما
در عمق وجودت هیجان نیست ، مترسگ
 
شب پای زمینی و زمین سفرۀ خالیست
این بی هنری ، نام و نشان نیست ، مترسگ
 
تا صبح در این مزرعه تاراج ملخ بود
چشمان تو حتی نگران نیست ، مترسگ
 
پیش از تو و بعد از تو زمان سطر بلندیست
پایان تو پایان جهان نیست ، مترسگ
 
این مزرعه آلودۀ کفتار و کلاغ است
بیدار شو از
استر « فهم » 
 
این عزل کاکائی را ببینید لطفاً :
 
حاجت به اشارات و زبان نیست ، مترسگ
پیداست که در جسم تو جان نیست ، مترسگ
 
با باد به رقص آمده پیراهنت اما
در عمق وجودت هیجان نیست ، مترسگ
 
شب پای زمینی و زمین سفرۀ خالیست
این بی هنری ، نام و نشان نیست ، مترسگ
 
تا صبح در این مزرعه تاراج ملخ بود
چشمان تو حتی نگران نیست ، مترسگ
 
پیش از تو و بعد از تو زمان سطر بلندیست
پایان تو پایان جهان نیست ، مترسگ
 
این مزرعه آلودۀ کفتار و کلاغ است
بیدار شو از
همین اول یادآور شویم می خواهیم داستان متعارف و معمول در کتب مذهبی و جا گرفته در ذهنمان را در مورد آفرینش به چالش بکشیم.موضوع خدا و قرآن را هم فراموش نکرده ایم.لابه لای این داستان آفرینش،گریزی هم به این دو موضوع میزنیم از نوع اساسی.خب...داستان را از کجا شروع کنیم؟"خلقت آدم"یکی بود ، یکی نبودخداوند رو به فرشتگان میکند و می گوید:إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةًمن گمارنده جانشینى در زمینمفرشتگان گفتند:أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِی
بسم الله الرحمن الرحیم
یا اباصالح المهدی ادرکنی
یا ابوالفضل العباس اغثنی
وقتی از ناکارآمد یها شکوه کردم
با وقاحت تمام گفت چشم مردم کور به روحانی رای ندهند،روحانی با انگلیس و اسرائیل و...در ارتباط بوده است وفرزندش ساکن کانادا است و...
اجازه ندادم بیشتر حرف بزند،کلامش را قطع کردم و گفتم برای مردم کوری چشم آرزو نکن،وای به حال حکومتی که اطلاعات تو از زندگی رئیس جمهور بیشتر است از مجتهدین شورای نگهبان و وزارت اطلاعات
از بعد دیگر احمدی نژاد و خات
بسم الله الرحمن الرحیم
یا اباصالح المهدی ادرکنی
یا ابوالفضل العباس اغثنی
وقتی از ناکارآمدی ها شکوه کردم
با وقاحت تمام گفت چشم مردم کور به روحانی رای ندهند،روحانی با انگلیس و اسرائیل و...در ارتباط بوده وفرزندش ساکن کانادا است و...
اجازه ندادم بیشتر حرف بزند،کلامش را قطع کردم، گفتم برای مردم کوری چشم آرزو نکن،وای به حال حکومتی که اطلاعات تو از زندگی رئیس جمهور بیشتر است از مجتهدین شورای نگهبان و وزارت اطلاعات
از زاویه‌ای دیگر  آیا احمدی‌نژ
 
جنگنده بودن اثر خاصی روی انسان می گذارد
زهرا ابراهیمی در گفت و گو با خبرنگار ایمنا اظهار کرد: واژه جنگ همواره تداعی کننده زخم و رنج و درد است. به محض نقش بستن تصویر جنگ در خیالمان، ویرانی ها یکی یکی مقابل چشمانمان رژه می روند. اگر چه جنگ نظامی یادآور تلخ ترین زجرها است، اما فارغ از جنگ های بیرونی نفس جنگیدن و مبارزه برای رسیدن به هدف امری ارزشمند است.
کارشناس مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی با بیان اینکه انسان به واسطه انسان بودن همواره در
قسمت اول را بخوان قسمت 135
جای نشستن روی مبل ها، جلوی تابلوی اعلانات ایستادم و خودم را با چند برگه ای که پشت شیشه خودنمایی می کردند سرگرم کردم تا کم تر فکرم سمت مرد زندگی ام پرواز کند و پرده از سِر درونم بزداید.
- بیا بریم.
سر تا پایش را از نظر گذراندم و چشک ریزی زدم.
- حالا با تخفیف می شه دکتر خطابت کرد.
دستی به ریش های مشکی اش کشید و سر پایین انداخت.
- مزه نپرون، بیا تا نوبتمون نگذشته.
حق داشت، من خود در تشویش دست و پا می زدم و برای کش آمدن لبانش بی ع
قسمت اول را بخوان قسمت 122
واژگانش آتش به وجودم زدند و من برای کظم غیظ کردن نام خداوند را بر زبانم جاری ساختم.
- لااله‌الاالله!
نقاب لبخند از چهره ی دکتر افتاد و دیگر آن نقاشی دلپذیر را به رخ ناظرین نکشید.
- خیلی خب، شما استراحت کن تا من با همسرتون چند کلام حرف بزنم.
به نشانه ی تأیید کلامش سر تکان دادم و خواستم دنبال او از اتاق خارج گردم که حرف چاوجوان کیش و ماتم کرد.
- می خوام با مسئولیت خودم ترخیص شم.
دکتر دم عمیقی کشید و در اتاق را باز کرد.
- هر جور
 
نزدیک دو ساعت خودش و مشاورش حرف زدن و دو خط برنامه و معرفی از خودش نداد. یعنی مخاطبان رو در حد ببعی هم حساب نکرده بود. فحوای کلامش هم کلا این بود بهم رای بدین چون خیلی درستکار و خوبم. بعدم گفت کسی سوالی نداره برم.
کجا داداش؟! دیر اومدی نخواه زود برو!
تازه لیست سوالایی که برای شخص شخیص ایشون طراحی کرده بودم درآوردم. میگم رزومه تو بگو. انگار توقع نداشت! همه باید بشناسنش خب!
میگه بیست سال مدیر بودم.
میگم آقا! کدوم اداره؟ رشته ت چیه؟ معرفی کردنم بلد
 
نزدیک دو ساعت خودش و مشاورش حرف زدن و دو خط برنامه و معرفی از خودش نداد. یعنی مخاطبان رو در حد ببعی هم حساب نکرده بود. فحوای کلامش هم کلا این بود بهم رای بدین چون خیلی درستکار و خوبم. بعدم گفت کسی سوالی نداره برم.
کجا داداش؟! دیر اومدی نخواه زود برو!
تازه لیست سوالایی که برای شخص شخیص ایشون طراحی کرده بودم درآوردم. میگم رزومه تو بگو. انگار توقع نداشت! همه باید بشناسنش خب!
میگه بیست سال مدیر بودم.
میگم آقا! کدوم اداره؟ رشته ت چیه؟ معرفی کردنم بلد
خطرناک‌ترین بیماری تاریخ بشریت، بیشعوری است. این چیزی است که «خاویر کرمنت» در کتاب «بیشعوری» به آن اعتراف می‌کند. اما جای نگرانی نیست. کرمنت صادقانه می‌گوید که خودش هم قبلا بی‌شعور بوده و توانسته خودش را درمان کند. او این کتاب را نوشته تا راهکارهای عملی درمان این عارضه را به دیگران هم نشان دهد. به‌نظر می‌رسد که بی‌شعوری یکی از دغدغه‌های اصلی کرمنت است. سایر آثار این نویسنده هم در فضایی مشابه نوشته شده‌اند. «بی‌شعورهای گردن‌کلفت»، «ب
 
- ببخشید.
+ آخر این چه کاری است که کردی؟ بخشیدم.
خدا ببخشد. ولی از تو بعید است. انتظار نداشتم. تو چرا؟ این هم کار بود که کردی؟
- شرمنده‌ام.
+ شرمندگی که نشد حرف . جوابم را بده.
چرا این کار را کردی؟
- چی بگم. ببخشید
+ گفتم که. بخشیدمت. اما نمی‌فهمم بر چه
اساسی این کار را کردی
 
در این جور مواقع، گرفتار شده‌ای؟ هر چه
عذرخواهی می‌کنی، طرفت می‌گوید بخشیدم و باز هم سرکوفت و سرزنش و چرایی‌هاست که در
کلامش می‌شنوی. یا حتی بدتر، خودت اینگونه بوده‌ای؟ که
برخیز ز خواب تا شرابی بخوریم
زان پیش که از زمانه تابی بخوریم
 
کاین چرخ ستیزه روی ناگه روزی
چندان ندهد امان که آبی بخوریم
***********************
 
من  آفریده ام از عشق جهانی برای تو!
بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند
**********************************
 می روم ، اما نمی پرسم ز خویش
ره کجا؟ منزل کجا؟ مقصود چیست؟
 
بوسه می بخشم ، ولی خود غافلم
کاین دل دیوانه ، را معبود کیست؟
 
آه ، آری ، این منم ، اما چه سود
" او" که در من بود ، دیگر نیست، نیست
 
می خروشم زیر لب ، دیوانه وار
قسمت اول را بخوان قسمت 121
همان طور که سمت سرویس بهداشتی می رفتم گفتم: یه مانتو و شال بیار.
چند ضربه پشت سر هم به در زدم و وقتی جوابی نگرفتم، کلافه دستگیره را پایین کشیدم و با جسم بی جان چاوجوان روی زمین مواجه شدم.
- شایق عجله کن!
لباس ها را از دست پریزاد هراسان قصه گرفتم و هول کرده تن زن ریز نقشی که در آغوش بی خبری بود، پوشاندم.
- چرا بدبیاری هامون تمومی نداره؟
بازدمم را گلایه وار بیرون فرستادم و از جایم برخاستم.
- بالاخره تموم می شه.
گره ی روسری اش
25 شوال
داستانی آموزندهآ
تازه وارد بود و شهر را خوب نمی شناخت. همه ی راه را آمده بود تا او را
ببیند و توشه ای جمع آورد، اما حالا خسته و ناتوان کنار دروازه شهر ایستاده
بود و جنب و جوش و فعالیت مردم را نگاه می کرد. تشنه بود و چشمانش این سو و
آن سو می دوید تا در میان این همه جنب وجوش و فعالیت شاید سقایی ببیند و
جرعه ای آب بنوشد. گرمای دستی را روی شانه اش احساس کرد، پشت سر را نگریست.
چشمان خندان مردی را دید که پیاله ی آب را مقابل او گرفته بود: «از سر و
شماها یادتون نمیاد. اون وقت‌ها برنامه‌ی تلویزیونی می‌ساختند از اعترافات زنانِ شطرنجی‌شده‌ای که بهشون تجاوز شده بود. اعتراف می‌کردند که چی پوشیده بودند و چی کار کرده‌‌ بودند که بهشون تجاوز شده. متجاوز را هم با صورت تارشده نشان می‌دادند. ازش می‌پرسیدند لباسش ناجور بود؟ می‌گفت آره، تنننگ... کوتااااه... . می‌پرسیدند دیگه چی تحریکت کرد به این کار؟ می‌گفت آرایش غلیظی داشت... .
همون موقع‌ها، بابا هر شب روزنامه‌هایی که تو مغازه خونده بودو با

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

متن های خاص زیبا عاشقانه